پیش نوشت

فصل پنجم کتاب «اینها همه یعنی چه؟» به مبحث ارادۀ آزاد می‌پردازه. البته کل حرف‌هایی که من می‌زنم هم ربطی به مطالبی که در کتاب مزبور گفته شده نداره اما به هرحال چیزی که جرقۀ تفکر دربارۀ این موضوع رو در ذهن من روشن کرد همین بود.

شاید بد نباشه قبل از خوندن این پست یا هر مطلب دیگه‌ای مربوط به این موضوع دیدگاه‌تون رو برای خودتون بنویسید. اون وقت اگه بعد از کمی مطالعه و بررسی نظرتون تغییر کرد می‌تونید مقایسه‌ش کنید. کار جالبی به نظر میاد. اما مطمئن نیستم چه فایده‌ای می‌تونه داشته باشه.

بین خودمون بمونه با این که موضوعات فلسفی گاهی برای من جالب می‌شن، من هم ته دلم حس می‌کنم وقت گذاشتن برای این موضوعات نه به درد دنیا می‌خوره و نه آخرت. شما بشین ده تا کتاب فلسفی بخون. ببین جواب نهایی پیدا می‌کنی؟ نه. من که تا اینجا که اول راهم به جایی نرسیدم. درحالی که توی هرچیزی اوایل راه پر از کشف‌های جدیده و هرچی بری جلوتر تکراری می‌شه یا به قطعیت نمی‌تونی برسی. من کلا بحث انتگرال رو نمی‌دونم، در موردش مطالعه کنم و تمرین کنم یاد می‌گیرمش. اما مطمئنم اگه ده کتاب هم راجع به زندگی پس از مرگ (آری یا نه) بخونم هم به نتیجه قطعی نمی‌رسم.

بنابراین می‌شه گفت موضوعات فلسفی فقط به درد وقتی می‌خورن که چیزی برای نوشتن نداری، مدام مطالب جدی و قطعی توی کتاب‌ها و اینترنت خوندی، دلت می‌خواد یه چیزایی بخونی که خودت هم نفهمی چی خوندی. فلسفه احتمالا به درد همین مواقع می‌خوره. 😉

تقدیر؟ سرنوشت؟ قسمت؟

«سرنوشت یا تقدیر اشاره دارد به یک سری اتفاقات از پیش تعیین‌شده (از سر نوشته‌شده) که معمولاً اشاره به آینده دارد، چه کلی و چه جزئی. ریشهٔ اعتقاد به سرنوشت در این اعتقاد است که اتفاقات جهان یک نظم طبیعی را دنبال می‌کند.»

این تعریف ویکی پدیا از سرنوشت یا تقدیره. البته در ادامه این دو کلمه رو از هم مجزا کردن.

بگذریم. با این که همه‌مون می‌دونیم تقریبا معنای این کلمات چیه اما گفتم که یه بار مرور کنیم و با هم ازشون تقریبا یک برداشت مشترک داشته باشیم. هرجا نوشتم سرنوشت منظورم همین کلمه‌ایه که بالاتر تعریفش رو نقل قول کردم.

در باب سرنوشت، جبر و اختیار حرف‌های زیادی هست. داستان و شعر هست. در متون مذهبی ما هم زیاد نوشته شده. توی بخش منابع  تعداد قابل توجهی از لینک‌هایی که قراره به اشتراک بذارم از سایت‌های فقهی و امثالهم هستن.

بنابراین از ارتباط خدا و تقدیر شروع می‌کنیم.

«تفسیر نخست می گوید: سرنوشت هر کس از روز نخست، بدون اطلاع و حضور او، از طرف خداوند تعیین شده، بنابراین هر کس با سرنوشت معینی از مادر متولد می شود که قابل دگرگونی نیست هر انسانی نصیب و قسمتی دارد که ناچار باید به آن برسد. چه بخواهد و چه نخواهد و کوشش های او برای تغییر سرنوشت بیهوده است. بنابراین تفسیر،‌ بدیهی است که انسان موجودی مجبور و بی‌اختیار است.
بررسی منابع اسلامی نشان می دهد این تفسیر مورد تأیید اسلام نیست . قبول و پذیرش آن، تمام مفاهیم مسلّم اسلامی از قبیل:‌ تکلیف، جهاد، سعی و کوشش و استقامت و غیره را به هم می ریزد». (منبع)

با وجود طرح این نظریه در اسلام، بیشتر منابع ردش کردن. واقعا ممکنه خدا از روز اول خلقت همه چیز رو معین کرده باشه؟ از انقراض دایناسور‌ها گرفته تا قدرت گرفتن مغولان و راه اندازی این وبلاگ توسط من. اون وقت خدا معین کرده که من قراره ۱ مهر امسال بنا به دلایلی سایتم رو تعطیل کنم؟ یا نه، مقدر کرده که من تا آخر عمرم به وبلاگ نویسی ادامه بدم و حالا این سایت هم بعد از چندبار reboot و reborn و تغییرات اساسی تا زمانی که من توانایی‌ش رو دارم به کار ادامه بده؟

اجبارهای قطعی

بذارید یک قدم برگردم عقب. یک چیزهایی هست که قطعا از توان ما خارجه و سر اونا بحثی نیست. مثل محل تولد، زمان تولد، وجود یا عدم وجود، -البته از یه سنی به بعد امکان خودکشی به دنیا میاد ولی به صورت ارگانیک تولد و مرگ دست ما نیست- و موارد مشابه. البته چیزهایی مثل رنگ پوست و مو و قد و وزن دیفالت یک چیزن اما ما تقریبا امکان دستکاری‌شون رو داریم. قبلا جنسیت هم به نظر میومد تغییرناپذیر باشه که معلوم شد اینم مثل رنگ مو قابل دستکاریه. 😉

ما دارای اختیاریم یا تحت جبر ماورایی؟

پس بحث جبر و اختیار بر سر اموریه که تقریبا یا کاملا در اختیار ما هستن.

تقریبا بخش زیادی از رخدادها و روندهای زندگی ما در دست ما هستن اما معمولا اون‌ها هم تا حدی تحت تاثیر اتفاقات خارج از کنترل قرار می‌گیرن. مثلا من دلم می‌خواد پزشک بشم و واقعا هم با تمام توان درس می‌خونم اما در انتها بازم موفق نمی‌شم در دانشگاهی مناسب رشتۀ پزشکی رو بخونم. حالا ممکنه به خاطر هوش زیاد بقیه، سهمیه یا غیره باشه.

سناریوی اول:

من به خدا اعتقاد دارم. و اعتقاد دارم که همه چیز دست خداست. پس این عدم رسیدن به خواسته‌م هم خواست الهی بوده. پس من دیگه براش تلاش نمی‌کنم و می‌رم سراغ اولویت یا علاقه‌مندی بعدی.

سناریوی دوم:

من به خدا اعتقاد دارم.  و معتقدم که خدا بعضی چیزها رو به ارادۀ ما سپرده. پس این عدم رسیدن به خواسته‌م از ناتوانی من بوده. پس من یا دوباره برای خواسته‌م تلاش می‌کنم یا تغییر جهت می‌دم به اولویت یا علاقه‌مندی بعدی. من معتقدم که ممکنه حکمت شکست من برای این بوده که بیشتر برای خواسته‌م تلاش کنم و میزان علاقه‌م رو بسنجم و وقتی هم که به خواسته‌م رسیدم باارزش‌تر تلقی‌ش کنم و قدرش رو بدونم.

سناریوی سوم:

من به خدا اعتقاد ندارم اما معتقدم نیروهایی در جهان هستن که باعث شدن به خواسته‌م نرسم. پس من برای خواسته‌م تلاش‌ نمی‌کنم و می‌رم سراغ اولویت یا علاقه‌مندی بعدی. (خلاصه همون اولیه به جز این به خدا می‌گه «کائنات»)

سناریوی چهارم:

من به خدا معتقد نیستم. به چیزهای مشابه مثل شانس، تقدیر، کائنات، سرنوشت و غیره هم اعتقادی ندارم. پس من با تمام وجود دوباره برای رسیدن‌ به خواسته‌م تلاش می‌کنم یا تغییر جهت می‌دم. به هرحال من معتقدم همه چیز، مطلقا همه چیز توسط من و انسان‌هایی که مثل من آگاهی دارن کنترل می‌شه و نیروهایی برتر.

یه داستان جالبی هم دربارۀ جبر و اختیار هست که من ازش دو نسخه دیدم. اولی اینه که در اشعار مولوی روایت شده. دومی هم تقریبا همونه و توی سریال شرلوک (فصل ۴ قسمت ۱ «شش تاچر») روایت شده.

جبر اما از نوع علمی

خوشبختانه می‌تونیم کمی به دنیای قطعیت نزدیک بشیم. نوعی از جبر هست که ما عملا درگیرش هستیم و هم بهش تسلط داریم و هم نه.

باز هم شرلوک. در فصل ۴ قسمت ۲ «کارآگاه دروغگو» شرلوک موفق می‌شه این که جان واتسون برای مشاوره چه زمانی و سراغ چه روانشناسی میره رو پیشبینی کنه. بر اساس فاکتورهایی مثل: این که جان قطعا سراغ نزدیک‌ترین فرد از نظر جغرافیایی می‌ره، این که طبق ساعت کار و برنامه ریزی روزانۀ جان، اون فقط می‌تونه روزهای چهارشنبه و حوالی بعد از ظهر بره مشاوره.

البته این پیشبینی عادت‌های رفتاری و اقتضائات زمانی بود و ضریب خطای بالایی داشت. مثلا ممکن بود جان از روی اسم به یه دکتر احساس خوبی پیدا بکنه و به خاطرش توی زمانی که کار داره، وقت آزاد ایجاد کنه. اصلا ممکن بود اون روز تصادف کنه و به جلسۀ مشاوره نرسه.

ما تحت سلطۀ عادت‌های ذهنی و باورهامون هستیم. اما تقریبا این توانایی رو داریم که این سوگیری‌ها رو کنترل کنیم یا تغییر بدیم. مثلا من این سوگیری رو دارم که هیچ‌کس بدون قصد و غرض و از روی مهربانی یا برای رضای خدا به دیگران لطف نمی‌کنه مگر این که خلافش ثابت بشه. خیلی‌ها کارهای خیر یا عام المنفعه انجام می‌دن که واقعا هیچ سودی براش نمی‌شه متصور شد. اما اگه اون طرف خداباور باشه هم به خاطر شاد کردن خدا و بنده‌ش شاده و هم به خودش حس خوبی داره. اگه هم خداناباور باشه از خوشحال کردن هم‌نوعانش حس خوبی بهش دست می‌ده و از اون مهم‌تر احساس ارزشمند بودن می‌کنه.

بنابراین ممکنه هیچ وقت هیچکس به خاطر خود شما بهتون لطف نکرده باشه. که البته به نظرم اینطور نیست. من ته ذهنم مطمئنم حداقل عشق والدین به فرزندان بی‌قید و شرطه و هیچ خواسته‌ای پشتش نیست.

پی نوشت

یه مدل جوکی هست که من خیلی خوشم میاد. البته جدیدا چیزی نشنیدم. تقریبا همچین مدلیه. «پسری که موهاشو از ته زده به پسی خوردن میگه تقدیر.» 😄

پست ممکنه روزی آپدیت بشه.

منابع و لینک‌های تقریبا مرتبط

قدرت مطلقۀ الهی – ویکی فقه

پارادوکس قدرت مطلق – ویکی پدیا

آیا سرنوشت در زندگی دخالت دارد؟ چه کسی سرنوشت ما را می‌نویسد؟ – اسلام کوئست (اسم سایت منو یاد بازی‌ها می‌ندازه)

آیا چیزی به اسم قسمت وجود دارد؟ – پاسخگو دات آی آر

آیا قسمت و سرنوشت از قبل تعیین شده آیا سرنوشت دست ماست؟؟؟ – عباسمنش (من اصلا حرف‌های این عزیزان رو نمی‌تونم قبول کنم. اما عقیدۀ جالبی دارن.)

آیا سرنوشتم از پیش تعیین شده؟ – حوزه دات نت