چندروز پیش برای چندمین بار (حتی حوصلۀ محاسبۀ دقیق ندارم) فاکتور سالیانۀ هاست را پرداخت کردم. در سال ۱۳۹۹ یکباره هزینۀ ۵ سال این دامنه (navidsh.ir) را یکجا پرداخت کردم. اما این وبلاگ خیلی وقت است که خالی و خشک‌شده و من هم در خودم توانی برای نوشتن نمی‌بینم.

کلاً خالی شده‌ام. فقط وبلاگ نیست، دو سه سال است که در شروع سال سررسیدهای کوچک می‌خرم برای یادداشت‌های روزانه، اما تقریبا ۸۰-۹۰ درصد روزها سفید می‌ماند. احتمالاً از سال بعد دیگر سررسید نخرم.

نیامدم برای ناله و نوشتن حرف‌های منفی. اتفاقات خوب هم در زندگی من در جریان است. دیروز پس از حدود یک سال، برای دومین یا سومین بار قسمت دو پادکست اکنون (تولیدشده توسط سجاد سلیمانی) را گوش دادم. اگر مثل من اهل دانلود هستید، احتمالاً برایتان تلگرام راحت‌تر از اپ‌ها و سایت‌ها باشد، از این لینک می‌توانید قسمت دو را در تلگرام پیدا و دانلود کنید.

مهمان این قسمت امیر تقوی بود. دلیل علاقۀ من به این قسمت خاص پادکست هم مهمان آن است. آقای تقوی یک کارآفرین و مدیر (و خیلی چیزهای دیگر) هستند. حرف‌ها و نگرش‌ آقای تقوی برای من جالب و آموزنده بود. همۀ این‌ها را گفتم تا به یکی از مواردی که گفتند برسم. حرفی که البته در چندسال اخیر خیلی باب شده، زندگی یعنی رنج. فقط باید سعی کنیم رنج‌هایی را پیدا کنیم که شیک‌‌تر و شیرین‌تر هستند و برای ما قابل‌تحمل‌ترند. برای یکی رنج دوری از خانواده و سفرهای طولانی قابل‌تحمل نیست، برای دیگری رنج حبس شدن در یک کار تکراری.

یادم هست مارک منسون هم چیزهای مشابهی می‌گفت. برای مثال، چه ساندویچ گوهی برای خودتان می‌خواهید؟ منظورش این بود که تصمیم بگیرید چه رنج‌هایی را حاضرید بپذیرید. این در همه‌چیز مصداق دارد از انتخاب شغل تا انتخاب همسر.

آقای تقوی حرف‌های جالب زیادی داشتند. یکی دیگر از آنها این بود که گفتند باید کاری را بکنی که دوست داری. کاری که اگر به تو پول هم ندهند، باز حاضر به انجامش باشی. البته این آرمانی و ایده‌آل است. اما دلیل خوبی پشت آن است. وقتی عاشق کارتان باشید، زودتر و راحت‌تر در آن پیشرفت میکنید.

این را که شنیدم یاد استاد دوره TTC افتادم که حس می‌کنم عاشق کارش باشد. چون ساعت کاری‌اش طولانی ست و با وجود سن نه چندان بالا، به شدت در کارش باتجربه و مطلع است.

حالا من در وسط تمام این حرف‌ها، هیچ نمی‌دانم که چه می‌خواهم. چند مسیر پیش پایم هست. اما نمی‌دانم کدام را می‌خواهم. وضع زندگی‌ام از خیلی‌ها بهتر و از خیلی‌ها بدتر است. بنابراین تا حدی جای شکر وجود دارد. اما خسته‌ام از این همه سردرگمی و آشفتگی. هنوز هم می‌دانم که کلید این مشکلات در چند چیز ۱ بیشتر نیست، اما دانستن و عمل کردن دو چیز جداست.

لعنت به این حافظه. یادم نیست که این یکی را از کجا شنیدم. امیر تقوی؟ جای دیگر؟ به هرحال، می‌گفت، زندگی کن حتی به غلط. این را باید آویزۀ گوش کنیم. خود من همیشه با ترس زندگی کرده‌ام. از آسیب دیدن و اشتباه کردن. و در نهایت آخرش هم همان چیزی که می‌ترسیدم اتفاق افتاده، با این تفاوت که زندگی هم نکرده‌ام.

هروقت که می‌نویسم یادم می‌آید چقدر این کار را دوست دارم.

  1. روانشناسی، خودشناسی، علوم اعصاب، شناختن مغز، فلسفه و زندگی کردن و تجربه کردن تا بالاخره راهم را پیدا کنم. چون بسیاری از بزرگان گفته‌اند که با نشستن اتفاقی نمی‌افتد. با حرکت کردن و کار کردن اتفاقاتی را رقم می‌زنید و خودتان بعدها با فکر کردن به گذشته می‌توانید اتصالات بین انتخاب‌هایتان را کشف کنید. مثل سخنرانی connecting the dots از استیو جابز.