فاصله بین نوشتههای این وبلاگ به قدری زیاد شده که لحن خودم هم فراموش کردم. نوشتن به سبک فارسی نوشتاری (فارسی معیار) برام سخت شده. این نوشته هم مثل خیلی از نوشتههای دیگه برای این مینویسم و منتشر میکنم که کرده باشم (just because). از افکارم، اتفاقاتی که برام افتاده، و اتفاقاتی که اطرافمون افتاده (سطح کشور و جهان) حرف بسیاره. ولی وقت و حوصله من برای نوشتن بسیار کمه. قبلاً گفتم که به نظر میاد قلمم خشکیده. البته کاملاً منطقیه، نوشتن شبیه ورزش میمونه. نویدِ الان در تلاش برای نوشتن، شبیه یه آدم ۲۰۰ کیلویی میمونه که مدتهاست ورزش نکرده. و قطعاً بین خواندن و نوشتن ارتباط مستقیمی هست. انگار هرچقدرم از خودت حرف داشته باشی، بدون خوندن، نوشتنت نمیاد.
راستی، عنوان این نوشته اشاره به یکی دیالوگهای پایانی فیلم پاپیون (Papillon 1973) داره که شخصیت اصلی میگه:
“Hey you bastards. I’m still here.”
مثل پاپیلون، من هم این فحش رو دارم به زندگی میدم نه به یک شخص خاص.
#۱ شروع تدریس زبان
بالاخره آخر مهرماه دوره TTC رو تموم کردم (شاید درباره این مورد بعداً پست جدا بنویسم [ایموجی دلقک].) و مدرکش هم کمی بعد گرفتم. از اواسط آبان شروع به کار کردم. الان رسماً یه معلم/مدرس زبان هستم. چرا من حس میکنم که مردم برای باکلاستر به نظر رسیدن به جای معلم از کلمه مدرس استفاده میکنند؟ شاید من هم دارم به این ترجیح دچار میشم. ولی فرقی نداره. معلم/مدرس/استاد (بعضیها کلمه استاد رو خیلی والا میبینند، شاید حق با اونهاست ولی من حتی یادم نیست اولینبار کی بهم استاد گفتند و حتی برام مهم هم نیست چی صدا کنند) هرچی که هستم، این شغل برام از بعضی جهات دوستداشتنی و جالبه. هرچند چشماندازش گاهی چندان جذاب به نظر نمیاد.
#۲ دانشگاه
فکر کنم قبلاً اشاره کرده بودم که از رشته اقتصاد به رشته آموزش زبان انگلیسی مهاجرت کردم. الان ترم ۳ ام (در زمان شروع این پیشنویس، ترم ۳ بودم، الان که نزدیک به انتشار هستیم، ترم ۴ ام. انشاالله قبل از پایان ترم ۴ بتونم منتشر کنم [ایموجی ناراحت]). زمان به همین زودی پرواز میکنه و میره. حتی همین ترم فعلی که یک هفته از کلاسهاش بیشتر نمونده، انگار همین دیروز شروع شد. در مورد دانشگاه مجموعهای از افکار و احساسات مثبت و منفی رو دارم که به سمت منفی میل میکنن. ویژگیهای منفی:
- سیستم مزخرف آموزشیار و انتخاب واحد (که اذیت و استرسش از امتحانات خیلی بیشتره)
- روبرو شدن با موجوداتی که اگر راه فرار داشتم هرگز بهشون نزدیک نمیشدم (چه استاد و چه دانشجو)
- عدم بهینگی و اثربخشی کلاسها (مشکل از خیلی جاهاست، خود دانشگاه آزاد، امکانات فنی، استادها، و حتی ما دانشجوها)
#۳ کتابخوانی و کتابنخوانی
توی یکی دو سال اخیر کم کتاب خوندم. و از همونهایی هم که خوندم نمیتونم بگم خیلی لذت بردم. کتاب زوربای یونانی رو به زور بعد از ۷ ۸ ماه تموم کردم (آبان ۱۴۰۲). تهش به نتیجه رسیدم که اینم مثل کتابهای بوکوفسکی باید به قصد لذت بردن از مسیر بخونی و به فکر مقصد نباشی. چون من معنا و مقصود کلیش رو نفهیدم. البته طرز فکر زوربا (نام یکی از شخصیتهای اصلی) رو فهمیدم و برام جالب بود (ولی گاهاً مشمئزکننده).
به قدری سقوط کردم که از دو هفته پیش برای خودم تارگت (هدف) گذاشتم که روزی حداقل ۵ دقیقه کتاب بخونم. و حتی نتونستم همین دو هفته هرروز پایبند بمونم و دو روز نامتوالی عادت رو شکستم (آپدیت یک ماه بعد، این عادت رو کلاً کنار گذاشتم. وی در استمرار عملکردش شبیه عملکرد اقتصادی دولت فعلی بود.) کتابی که دارم میخونم یه کتاب جمعوجور با فصلهای کوتاهه. «کتاب مغز ؛ سریع و کاربردی» اثر اریک چادلر. مثلاً قرار بود این کتاب جیبی رو توی رفتوآمد بخونم. ولی یا مترو زیادی شلوغه یا من زیادی خستهام. برای همینم شب قبل خواب در حد ۵ دقیقه برای از سر وا کردن و تیک زدن اپ Habits چهار پنج صفحه میخونم و تمام.
#۴ پایان شاهکارها
توی این مدت سریالهای خفنی رو تموم کردم. مهمترینش Breaking Bad و Attack on Titan. بریکینگ بد رو همین دو هفته پیش تموم کردم و به غایت خفن بود. خیلی عجیبه که یکی کاراکتر خیلی بدی بشه (و لایق صفت هیولا) ولی بازم دوستش داشته باشی. هرچند این واقعیترین تصویر ممکنه. چون هیچکس صد درصدی شیطان یا فرشته نیست. همهمون رگههایی و رفتارهایی از هر دو سوی طیف رو میتونیم نشون بدیم. حالا اینکه نشون میدیم یا نه بحث دیگه ست. راستی اتفاقاً همین امشب El Camino 2019 رو هم دیدم. یه فیلم سینمایی ۲ ساعته که سرنوشت جسی (کاراکتر دوم بریکینگ بد) رو مشخص میکنه و خیلی قشنگ بود. وینس گیلیگان شاهکاری ساخته که تا سالها میتونیم تحسینش کنیم.
اتک آن تایتان هم کمی بعد از اکران آخرین قسمتش رفتم یه کافهای که پخش پروژکتوری داشت نگاه کردم. در مورد تجربۀ فیلم دیدن توی کافه باید بگم که از نظر کیفیت صدا و تصویر جالب بود. ولی از این نظر که یک گوسالۀ خودخفنپندار قبل از شروع فیلم، یکی از نکات مهم رو اسپویل کرد اصلاً خوشم نیومد. در مورد پایان اتک آن تایتان هم همون حرفم در مورد بریکینگ بد صادقه. بازم با یه آدم گناهکار و قاتل به شدت همذاتپنداری و همدلی داشتم.
#۵ یک جسم ناقص
امسال حسابی درگیر کارهای پزشکی بودم. مهمترینهاش این بود که عمل لیزیک (PRK) انجام دادم و دیگه لازم نیست عینک طبی بزنم (حداقل تا وقتی ۴۰ ۵۰ ساله بشم و پیرچشمی اثرش شروع بشه). شاید درباره این مورد بعداً پست جدا بنویسم [ایموجی دلقک]. بعدیش اینه که بالاخره از شر دندون عقلهام هم راحت شدم. امسال چهارمین و آخرین دندون عقل لعنتی رو کشیدم و تموم شد. این آخری بیشتر از همه اذیت کرد. یک سری موارد پزشکی دیگه هم بود که فعلاً لنگ در هوا منتظر پیگیری بنده هستند.
آخرین ضربه رو محکم تر بزن
درخت – ابی
#۶ مثل همیشه در حال دست و پا زدن
هنوزم با خودم درگیرم. هنوزم بینظم و آشفته زندگی میکنم. زمان خوابیدنم یکم مرتبتر شده (به زور دانشگاه و کار. هروقت چوب بالاسرم نباشه باز خوابم به هم میریزه). هنوزم در تقلام که چیکار کنم انرژیم بره بالا. البته خیلی اوقات مسئله انرژی نیست که جلوی حرکت رو میگیره. گرههای ذهنی جلومو میگیرن. هنوزم نمیدونم دقیق از زندگی چی میخوام یا به چه سمتی باید حرکت کنم. اگه برای ما آدمها هم مثل کاراکترهای بازیها به صورت built-in (درونسازیشده) یه فهرست اهداف یا وظایف وجود داشت خیلی خوب میشد. اینجوری همیشه میدونستیم کار بعدی چیه. و حتی تک تک قدمها برای رسیدن به فلان هدف چیه.
صدرا علیآبادی توی پست «تو شکارچی هستی، نه کشاورز. لعنت به سیستم. به خروجی برس.» چیزی نوشته بود که برای من به شدت ملموس بود:
«علارغم همه دستاورد های شغلی و شخصی، باید خیلی شفاف اعلام کنم که من در بخشیدن نظم به زندگی و کارهام شکست خوردم و این شکست رو پذیرفتهام.»
منم همینطور. البته هنوز شکست رو قبول نکردم. ولی حس میکنم تا اون نقطه فاصله زیادی ندارم. یکی از استادهامون میگفت که پذیرفته که آدم صبح بیدار شدن نیست و دیگه زندگیشو بر این اساس چیده. شاید منم باید همین کار رو بکنم. بپذیرم که نمیتونم منظم باشم، نمیتونم سحرخیز و پرانرژی باشم، و نمیتونم مداومت داشته باشم.
مشکل اینجور مسائل اینه که معمولاً نمیتونم بفهمم که مشکل از نتوانستن بوده یا کمبود تلاش. آیا نوید واقعاً آدم بیانرژی و غیرسحرخیزی است یا سبک زندگی باعث شده به چنین آدمی تبدیل بشه (و امکان تغییر وجود دارد)؟ آیا من واقعاً در ریاضی مستعد نبودم یا مشکل از این بود که معلمهای خوبی نداشتم و خودم هم وقت و انرژی لازم رو برای یادگیری ریاضی نذاشتم؟ میگن راهش اینه که تمام تلاشتو بکنی و اگه نشد میفهمی که پس واقعاً امکانش برات وجود نداشته. ولی از کجا بفهمم تمام تلاشم چقدر بوده؟ من اوج تلاش یه آدم رو توی فیلم Whiplash 2014 دیدم. که پسره حتی دستاش داشت زخمی میشد ولی با شور و عشق به کار نواختن موسیقی ادامه میداد. آیا من چنین تلاشی رو میتونم توی حوزهای به خرج بدم؟ تونستم و نکردم یا از توانم خارج بوده؟ نمیدانم.
#۷ آمارهای شخصی من و غرق شدگی در شبکههای اجتماعی
مدتها پیش با خوشحالی از «جدول لاگ روزانه در اکسل» و جمعآوری دادهها و متریکهای شخصیم نوشته بودم. توی یک سال اخیر نه تنها چیز زیادی ثبت نکردم، چیز زیادی هم ننوشتم. رسماً انگار منطقه تاریکه. شبیه موقعی که یه نفر وارد منطقه ناشناخته میشه و شما دیگه نمیتونید با GPS پیداش کنید، منم وقتی در آینده به بازه ۱۴۰۱ تا ۱۴۰۲ نگاه کنم با تاریکی روبرو میشم.
یه زمانی اینستاگرام و حتی تلگرام زیاد زمانم رو میگرفتن. توی این ۶ ماه یک سال اخیر یوتیوب بیشتر جذبم کرده. یوتیوب (انگلیسی) از نظر محتوا خیلی جذابتر و حرفهایتر از بقیه پلتفرمهای صوتی/تصویریه. بعداً احتمالاً یه جایی توی سایت لیست ویدئوها و کانالهای موردعلاقهام رو بذارم [ایموجی دلقک]. با کمک افزونه StayFree و اپ سلامت دیجیتال موبایلم تونستم تا حدی استفاده از یوتیوب رو محدود کنم. ولی وقتی برم توش به سختی بیرون میام.
#۸ ویرانهای که روز به روز ویرانتر میشود
در مورد کشورمون و اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اگه بخوام فکر کنم نکته مثبتی به ذهنم نمیاد. همهاش درد و رنج و آه. و البته خون. هنوزم نمیفهمم آرمیتا گراوند چطور فوت کرد/کشته شد. زمان نه تنها مثل برق و باد گذشت و سالگرد خواهرمون مهسا (ژینا) امینی رسید، بلکه سالگرد برادران اعدامشدهمون هم کمکم رسید و خواهد رسید. خجالت میکشم حرفی بزنم. بیش از حد درگیر زندگی خودم بودم و هستم. سالهای پیش، مثلاً از ۱۳۹۷ یا ۹۸ تا همین پارسال، افکارم بیشتر تحت تاثیر آرمین جنتخواه و عابد توانچه بود. اخیراً تحت تاثیر اریک (کانال آنارکونومی و کانال اقوال الانعام) قرار گرفتم. روز به روز بیشتر به این نتیجه میرسم که ایران یک صحنه تئاتر با مضمون کمدی سیاه در scale بزرگ هست.
#۹ بدون زیرعنوان
زندگی بههمریختهای دارم. و فعلا راه فراری ندارم. کمکم چیزهایی رو درست میکنم و مشکلات حل میشن. باز مشکلات و مسائل دیگری میاد که باید حل کنم. حداقل قوت قلبی که دارم اینه که مشغول یه کاری هستم که دوستش دارم و در اون جای پیشرفت دارم.
در مورد مسائل شخصی خودم هزاران هزار کلمه هست که توی یکی دو سال اخیر ننوشتم. برای این وبلاگها هم کلی ایده و پیشنویس دارم که میتونم بنویسم. کلی هم ایده داشتم که جایی ثبت نکردم و پریدن. حیف.
فارسی نوشتن به این زودی برام سخت شده. هرچی دقت میکنم میبینم دستور زبان فارسی و دایره لغاتم افتضاح شده/است.
ایکاش میتونستم روی ادبیات و شعر و فارسینویسی کار کنم. ولی فعلاً ترجیح میدم روی مهارتهایی وقت بزارم که روی درآمدم تاثیر مستقیم میگذارن.
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است سرتاسر آفاق دویدی هیچ است و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است خیام - ترانههای خیام (صادق هدایت) - رباعی ۱۰۲ (+)
سلام نوید. خیلی حس همزادپنداری دارم باهات وقتی نوشتههات رو میخونم. تو البته خیلی از من بهتر مینویسی. بعضی از پستهایی که منتشر کردی رو خیلی دوست داشتم من هم مشابهش رو بنویسم. حتی به لحاظ تعداد پست هم خیلی از من بهتر عمل کردی. من حتی نمیتونم بگم قلمم خشک شده چون انگار هیچوقت قلمی نداشتم.
حس میکنم اگه در یک موقعیت مکانی مشترک بودیم دوستهای خوبی برای هم میشدیم. درمورد اریک که نوشتی گفتم لعنتی چقدر میتونه مسیر تکامل آدمها باهم مشابه باشه. از خوندن پستهای سپهر سمیعی و احمد سبحانی تا جنتخواه و توانچه و در نهایت اریک. این مسیریه که من طی کردم. و این آخری – اریک – اینقدر خوب مینویسه که میتونم ساعتها کلیدواژه تو کانالش سرچ کنم و پستهاش رو بخونم. اینقدر خوب می نویسه که حس میکنم اگه درمورد یک موضوع در دو متن با دو دیدگاه کاملا مخالف بنویسه نمیتونم تشخیص بدم کدوم یکی به واقعیت نزدیکتره. شاید دلیلیش این باشه که سالها مشغول نوشتن بوده.
خیلی دوست دارم بیشتر بنویسم. خیلی دوست دارم بیشتر صحبت کنم اما باور کن نمیتونم. زیادی ننوشتم. شایدم زیادی نخوندم.
تو ادامه بده و بیشتر بنویس. مطمئنم اگه پیوسته بنویسی وبلاگنویس معروفی میشی.
پ.ن: اگه گذرت خورد به ساری و وقتداشتی حتما بهم خبر بده همدیگه رو ببینیم. البته اگه دوست داشتی.
سلام دانیال جان.
منم در مورد خیلی چیزهای تو حس نزدیکی دارم. از نوع محتوای وبلاگت و درباره من تا قالب وبلاگت (که به دکمه تم تاریک/روشن ات حسودیم میشه [چشمک]).
نظر لطفته. قبلا شاید نوشتنم بدک نبود. الان خیلی بد شده به نظر خودم. همونطور که گفتم شبیه یه آدم ۲۰۰ کیلویی شدم که میخواد مثلا بدوئه یا فوتبال بازی کنه.
آره تعدد نوشته ها واقعا چیز خوب و دوست داشتنیه. منم همیشه دلم میخواد بیشتر نوشته بودم (ولی بیشتر نوشتن رو دوست ندارم [اشاره به جمله معروف مارک تواین درباره خوندن رمان های کلاسیک]).
قلم داشتی و داری دانیال. فقط ازش استفاده نکردی/نمیکنی. قلمتو بزاری روی کاغذ جوهرش هم راه میفته.
موافقم. ولی من از نزدیک اونقدری که فکر کنی آدم دوست داشتنی و دوست خیلی خوبی نیستم. [کاملا جدی، دوستانم میتونن تایید کنن]
عجب. این ترتیبی که گفتی تا ۹۹ درصد شبیه منه. فقط احمد سبحانی رو قبل سمیعی پیدا کردم. البته نکته این دو نفر اینه که از اولین باری که شناختم شون اکثر دیدگاه هاشون رو قبول نداشتم و دوست نداشتم. فقط از نظر قدرت فکر و قلم تحسین شون میکردم/میکنم.
جنتخواه و توانچه و اریک واقعا خوبن. من اریک رو نمیدونم بیشتر به خاطر چی تحسین کنم. قدرت فکر و تحلیل و قلم یا قوه طنز. توی همه اشون عالیه.
من تفکری دارم که نمیدونم درسته یا نه. ولی به نظرم هوش عمومی آدمها رابطه مستقیم با طنازی (تولید و فهم کمدی) داره. البته من که سواد خاصی در حوزه مغز و هوش ندارم شاید اینجور آدمها فقط هوش کلامی بالایی دارن و چیزی به اسم هوش عمومی نداشته باشیم.
کاملا درکت میکنم. منم حرف و میل نوشتن دارم. ولی باز نوشتنم نمیاد. این بهترین توصیفه.
ممنون بابت کلام پرمحبت و صمیمانه ات. نظر لطفته. امیدوارم وبلاگ نویسی و درس اونجوری که دوست داری پیش بره.
پ. ن: اگر مسیرم بخوره چشم حتما. به همین آدرس جیمیل که اینجا گذاشتی خبر میدم. تو هم مسیرت به سمت تهران خورد خبر بده (آدرس جیمیل من: navidrf9999)
پ. ن ۲: آی دی بالا ربطی به تاریخ تولدم نداره. اگه یه مدرسه میرفتیم من و تو توی یک پایه تحصیلی میبودیم دانیال. تو از من حدود ۳ ۴ ماه بزرگتری.
هاست وبلاگم تموم شده بود. وقتی هاست رو عوض کردم یه دستی به سر و روی وبلاگ هم کشیدم. هرچند چیزی ننوشتم هنوز.
مهم پیوستگی تو نوشتنه. تقریبا ۱۲ روز میشه که هرشب قبل خواب گزارش روز مینویسم برای خودم. داخل اپ Habit Tracker هم تیکش رو میزنم تا بیشتر ترغیب بشم انجامش بدم. ایدهی این گزارش روزانه رو از محمدرضا شعبانعلی گرفته بودم و با دیدن یه پست اریک (t.me/anarchonomy/13511) شروع کردم به نوشتن گزارش روزانه. راهکار خوبی برای اینه که پیوسته بنویسم. چون نیاز به ایدهی خاصی نداره.
نمیدونم. منم درمورد هوش زیاد مطالعه نکردم. این پست (t.me/anarchonomy/1731) اریک رو میتونی بخونی که درمورد IQ نوشته.
ممنونم نوید. امیدوارم خودت هم بتونی برگردی به روزای خوبت.
آدرس ایمیلیم رو ممکنه اون روز چک نکنم بنابراین آیدی و شمارم رو برات ایمیل میکنم هرموقع گذرت افتاد بهم پیام بده.
سلام مجدد دانیال.
شرمنده که انقدر دیر کامنت تایید و منتشر شد. حساب مدیریت لاگ اوت شده بود و منم دیگه فرصت نکرده بودم بگردم دنبال رمز و نام کاربری.
احسنت. پیگیری عادتها خیلی خوبه و خیلی هم شیرینه. منم راه ها و نرم افزارهای مختلفی امتحان کردم.
صحبتهای استاد شعبانعلی درباره گزارش نویسی (چه توی روزنوشته ها و چه توی گفتگوی ویدئویی) برای من واقعا جالب بود.
بابت لینک ها ممنونم. اولی رو قبلا هم خونده بودم ولی پست مربوط به هوش رو نخونده بودم.
اوکی. فکر خوبیه.