اطلاعات
عنوان فارسی: وجدان بیدار – تسامح یا تعصب
عنوان آلمانی (زبان اصلی): Castellio gegen Calvin: Ein Gewissen gegen die Gewalt
عنوان انگلیسی: The Right to Heresy: Castellio against Calvin
نویسنده: اشتفان تسوایگ | Stefan Zweig
مترجم: سیروس آرینپور
ناشر در ایران: فروزانروز
سال انتشار: ۱۹۳۶ میلادی | ۱۳۱۵ شمسی
قیمت در چاپ هشتم: ۷۵ هزار تومان
شمار صفحات: ۲۵۲ صفحه
اطلاعات کامل کتابشناسی در سازمان اسناد و کتابخانه ملی
معرفی
به خاطر توصیۀ یک شخصیت سیاسی محبوب [شاید سابقاً محبوب] این کتاب در ایران تا حدی شناختهشده است و برای ما معروفترین اثر اشتفان تسوایگ است. اشتفان تسوایگ در دنیا هم نامی آشناست. ویکیپدیا میگوید «در دوران اوج کارش، دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، او یکی از پرطرفدارترین نویسندههای جهان بود.» از اشتفان تسوایگ معمولاً به عنوان یکی از برترین و محبوبترین نویسندههای اتریشی یاد میشود.
کتاب وجدان بیدار به زندگی و ستیز سباستین کاستلیو (۱۵۱۵-۱۵۶۳ میلادی) و ژان کالون (۱۵۰۹-۱۵۶۴ میلادی) میپردازد. این دو تقریباً همکار بودند، متأله و دینپژوه و مبلغ مذهبی و واعظ بودند. هردو مسیحی اصلاحشده البته کاستلیو معلمی و ترجمه هم انجام میداد. و کالون [باطناً] بیشتر حکومت و سیاست را دوست داشت تا پژوهش و آموزش.
کالون به خاطر مکتبش، کالونیسم، و حکومت رعبآور و مستبدانهاش در ژنو شناخته میشود. کاستلیو به خاطر قد برافراشتن در برابر زورگویی کالون و تلاشهایش در جهت رواداری مذهبی گرامی داشته میشود.
قصه از اینجا شروع میشود که مردم شهر ژنو (که توسط شورای شهر و البته اشرافزادگان اداره میشد و نسبت به روزگار خودش بسیار دموکراتیک و مردمی بود)، یک بار کالون را که مدتی واعظ کلیسای شهرشان بود، یک بار از خود راندند. اما با توجه به خطر بازگشت دوبارۀ کاتولیکها به شهرشان (که حالا پروتستان شده بود)، تصمیم گرفتند دوباره کالون را برگردانند. بنابراین رسماً از او خواهش و التماس کردند که دوباره واعظ شهرشان شود و آیین کتابش «مبادی دین مسیحیت» را در ژنو به اجرا در آورد.
کالون در کمتر از چندسال چهرۀ ژنو را دگرگون کرد. با دخالت در جنبههای مختلف زندگی افراد حریم شخصی و حقوق افراد را زیر پا گذاشت. در ژنوِ تحت فرمان کالون مؤمن راستین همیشه باید در ترس از خداوند و خادمانش زندگی میکرد. هر چیزی که ذرهای به آسایش و خوشی مربوط است ممنوع بود. بازی و رقص ممنوع. لباسهای زیبا ممنوع. نوشیدنیهای دلچسب ممنوع. استفاده از تخت روان و دلیجان ممنوع. گوشت شکار ممنوع. از طرف دیگر او و مریدانش در سبعیت و وحشیگری هم دستان آلودهای داشتند. «مظنونان صرف را هم شکنجه میکنند.»
به هر روی، در مقابل این کالونِ مستبد و سنگدل، کاستلیو بر میخیزد. کاستلیو از رواداری میگوید و کشتن افراد به خاطر اعتقاداتشان را محکوم میکند. و همین مخالفت برای کالون بس است که کاستلیو را دشمن خونی خود بداند و تا آخر برای به خاک کشاندن او تلاش کند.
سرانجام هم کالون تا حدی موفق میشود کاستلیو را کمی منزوی کند. خوشبختانه قبل از اینکه کالون اعتبار و آبروی کاستلیو را بر باد دهد، مرگ طبیعی کاستلیو را از رنج جنگ نابرابری که در آن بود نجات داد.
این بریدههایی که اینجا میگذارم به نظرم بهترین بخشهای کتاب وجدان بیدار هستند. البته که جاهای مهم و جالب، بسیار بیشتر از این مقدار هستند اما اینها شاید بهترینها باشند.
من از خواندن این کتاب بسیار لذت بردم و درس گرفتم. امیدوارم کتابهای دیگر اشتفان تسوایگ هم به اندازه وجدان بیدار و «گریز به جاودانگی» خوب باشند. هرچند نمیتوان انتظار داشت که تمام آثار یک نویسنده، کارگردان، خواننده، آهنگساز یا نقاش در یک سطح باشند.
دربارۀ ترجمۀ فارسی کتاب باید بگویم که حداقل دو ترجمه وجود دارد. ترجمۀ آقای آرینپور (نشر فروزانروز) که من خواندم، حالت ادبیتری دارد. در حدی که من حدوداً هر ده بیست صفحه با یک کلمۀ ناآشنا برخورد میکردم. فقط یک اشتباه تایپی دیدم. بزرگترین مشکلی که من را اذیت کرد این بود که بسیاری از جملات ساختارشان همان ساختار انگلیسیست (ساختار جمله انگلیسی: فاعل + فعل + مفعول، ساختار جمله فارسی: فاعل + مفعول + فعل)، در نتیجه آن جملات کمی گیجکننده و نامأنوس هستند. اما در کل من از ترجمه و ویراستاری نسخهای که خواندم راضی هستم.
بریدهها
برندگانِ مغلوبِ سرنوشت
«آنکه با شیفتگی به غیرت خویش از پا درمیافتد، آنکه در برابر خطر مرگی که رویاروی اوست اندکی از خودباوری خویش را از دست نمیدهد، آنکه به گاه جانسپردن با نگاهی استوار و خوارنگر همچنان دیده در چشم دشمن خویش میدوزد، درهم شکسته شده است، نه از ما بلکه از تقدیر؛ کشته شده است، امّا مغلوب نه! دلاورترین مردان گاه بداقبالترین آدمیانند. باری، باختهایی هست که به رغم بردها ظفرمندانه است.» میشل دو مونتنی – ص ۱
در زمانۀ ما هم هستند کسانی که ۳ تن را به تنهایی حریفند و در جنگ تنبهتن غیرت و دلاوری به خرج میدهند اما در نهایت کفتارها با تکهای طناب و چند خط اباطیل و یک امضا، به قتلگاه میبرندشان.
رهایی از درد اندیشیدن
این توهّم دیرینۀ ما درمانناپذیر است که گمان میبریم نظامی دینی یا ملّی یا اجتماعی هست که در نهایتِ دادگری به تمامی بشر نظم و آزادی میبخشد. داستایفسکی در «سر بازجو» [یا احتمالاً «مفتش اعظم»] با منطق بیرحمانهای نشان میدهد که بیشتر آدمیان از آزادی خود در هراسند و در عمل دیر زیر فشار بار مشکلات زندگی و به جهت پیچیدگی و مسئولیت سنگین آن خواهان جهانی «خودگرد»ند که نظمی همیشگی و برای همگان معتبر و بیچونوچرا بر آن حاکم باشد، تا آنان از درد اندیشیدن رهانیده شوند. – ص ۶
من هم گاهی که از مشکلات مستأصل میشوم حسرت آزادیها و بیمسئولیتبودنِ دوران کودکی را میخوردم.
قانون سوم نیوتن
با هر بار فروفشاردن و درست همانگاه که تمام بفشارند نیروی ضدِ فشار از مرز میگذرد و انفجار پدید میآید.سرانجام هر سرکوفتنی، دیر یا زود جز بر آشوبیدن نیست. زیرا استقلال اخلاقی انسانها نابودشدنی نیست و جاودانه برقرار ماندنی است «و چه تسلایی ابدی است این!» – ص ۸
بیهودگی تلاش در جهت یکسانسازی
تا به امروز هرگز نشده است که سراسر کرۀ خاکی به زور به زیر چتر یک فلسفه، یک شکل از جهاننگری، و یک دین در آید و در آینده نیز درنیامدنی است، زیرا که جان بشری هر شکل از بندپذیری را پس میزند و به اندیشیدن در قالبهای ازپیشپرداخته و پذیرش خُردی و یکنواختی و همسانی تن درنمیسپارد. چه پیشپاافتاده و بیهوده است کوششهایی که تنوّع و کثرت الاهی وجود را نادیده میانگارد و آن را یکگونه میخواهد، انسانیت را به ضرب منطقی که پشتوانۀ آن مشت آهنین است به سیاه و سفید، نیک و بد، باورداران و ناباوران، دشمنان حکومت و شهروندان سربهراه تقسیم میکند. – ص ۹
سنگدلی تاریخ
عدالت در حوصلۀ تاریخ نمیگنجد. تاریخ گاهشمار خونسرد پیروزیهاست و بیگانه با ارزشگذاریهای اخلاقی. او تنها به ظفرمندان مینگرد و به شکستدیدگان عنایتی نمیدارد، بیهیچپروا، گروها گروه، این سربازان بینام و نشان را به مغاک فراموشی درمیافکند. «بیهیچ پاس و سپاسی». […] شکست آنانی که آرمانشان پیشتر از زمانه و فراتر از آن میرود، شکست نیست، زیرا پایندگی آرمانها بسته به کسانی است که با مرگ و زندگی خویش ایمان به آن را شهادت میدهند. – صفحه ۱۵
کمیت و کیفیت
گروهی اندکشمار امّا کارساز و دلیر که از هیچگونه وحشتآفرینی پا پس نمیکشد، انبوه بیشمار امّا کمکار و هراسان را از میدان بِدَر میکند. – ص ۱۹
سرسختی فراانسانی
از تواناییهای کالون یکی این بود که هرگز از شیوۀ مستحکم و نرمشناپذیر بیان نظراتش گامی واپس نگذاشت؛ چاپهای بعدی [«مبادی دین مسیحیت» مهمترین کتاب ژان کالون، و یکی از مهمترین کتب پروتستانتیسم] فقط شرح و تفصیل اثر اوست نه تصحیح آن. در بیست و شش سالگی همانند مارکس یا شوپنهاور جهاننگری خویش را پیش از هر تجربهای تنها به یاری منطق، پای تا سر به تمامی دراندیشیده است و سالهای پیشاروی او جز به این کار نخواهد آمد که آن را در جهان واقع سازمان بخشد. دیگر هرگز کلامی بنیادین را تغییر نخواهد داد. و بیش از هر چیز گامی به واپس و گامی به پیش به سوی هیچکس نخواهد برداشت. چنین مردانی را یا باید مرد گردن بگذارد و یا گردن بشکند. راه میانهای در کار نیست. انتخاب باید کرد: بریدن محض از او و یا دل بستن محض به او. – ص ۲۳ و ۲۴
نزدیک ایستادی و نمیبینی، کمی دور شو
آگاهی معاصران از عصر خود همیشه بسیار اندک است. مهمترین لحظههای تاریخی از برابر نگاه بیاعتنای آنان به سادگی میگذرد و به برهههای براستی دورانساز چنانکه باید دل نمیسپارند. – ص ۲۵
خادمانِ خودخداپندار
حریف هر اندازه هم که خردمندانه و واقعنگرانه بر او [ژان کالون] اشکال بگیرد، صِرف اینکه به خود جرئت داده جز او بیندیشد، کالون وی را در جایگاه دشمن خونی شخصی و فراتر از آن در جایگاه دشمن ارض و سما و دشمن خدا میبیند. […] بیدرنگ «حرمت الهی» است که در توهین به «خادم» او شکسته میشود هرگاه برا کالون اشکالی مکتبی گرفته شود، بیدرنگ «کلیسای عیسی مسیح» است که به خطر میافتد، هرگاه کسی جرئت کند واعظ سنپیر را که شخص اوست به ریاستطلبی و قدرتجویی نام بیاورد. […] بشریت هرگز به فرمان دادگران و مداراگران گردن نمیسپارد و همواره اسیر تلقین و سرسپردۀ بزرگانی است که مسحور اندیشههای خویشتناند و شجاعانه نظر خود را یگانه حقیقت ممکن و خواستهاشان را در درونمایۀ ناموس عالم اعلام میدارند. – ص ۳۴
جملات آخر پاراگراف بالا من را به یاد جملهای منسوب به چارلز بوکفسکی میاندازد: «مشکل دنیا این است که آدمهای باهوش پر از شک هستند در حالی که احمقها پر از اطمینان هستند.» یا من میتوانم اینگونه بگویم: «مشکل دنیا این است که آدمهای مداراگر و دادگر به خود شک دارند و از قدرت میترسند، در حالی که آدمهای جزماندیش و متعصب به خود اطمینان دارند و عاشق قدرت هستند.»
جادوی غیبت
مهاجرت، زندان، تبعید، انقلابیهای جهان را هرگز زیان نمیرساند بلکه همواره به کار ایشان سود میرساند و بر مردمپسندیشان میافزاید. شهید میباید بود تا توده کسی را چون بت بپرستد، پیگرد از سوی نظامی که همگان به آن نفرت میورزند پیششرط روحی روی آوردن انجامین تودهها به رهبر است و هالهای که بر گرد سر اوست با هر آزمون ملموسی از نو جلوهای رمزآلود میگیرد. برای سیاستپیشۀ بزرگ سودمند است که هرچندگاه یک بار بر کناره بایستد؛ زیرا که او در غیبت افسانه میشود. افسانهپردازیهای شکوهافزا نام او را در هالهای اثیری فرو میگیرد و آنگاه که باز میگردد بیآنکه خود کاری کرده باشد فضایی خودجوش و صد بار بهتر در برابر دارد. کمابیش در تاریخ همۀ قهرمانان ملی گرمترین احساسهای ملت خود را در هجرت و تبعید به دست آوردهاند. قیصر [ژولیوس سزار] در گالین [فرانسه امروزی، دور از خانهاش در رم]، ناپلئون در مصر، گاریبالدی در آمریکای جنوبی، لنین در اورال، اینان نیرومندیشان را بیشتر از غیبت خود یافتند تا از حضورشان. و چنین است نیز کالون. – ص ۳۶ و ۳۷
یک مثال دیگر از انقلابیونی که از غیبت بسی سود برد: روحالله خمینی
من قرمز دوست ندارم، شما هم قرمز دوست نداشته باشید
زهدی جانانه از این دست آیا بسیار خطرناک نیست؟ چون کسی که تا بدین پایه از لذتهای زندگی شخصی چشمپوشی کند ممکن است بخواهد این چشمپوشی را – که نزد او خودخواسته و طبیعی است – در حکم قانون و سنجۀ بدیهی و رفتار بر کسان دیگر نیز به زور تحمیل کند، بر کسانی که آن را نه طبیعی میبینند و نه بدیهی. همواره زاهدان – نمونۀ روبسپیر – خطرناکترین خودکامگانند. آنکس که خود آنچه را انسانی است، از بُن جان نزیسته باشد، رفتارش با دیگر انسانها همواره غیرانسانی خواهد بود. – ص ۵۱ و ۵۲
تحقیر انسان
به نظر کالون انسان به هیچروی حق ندارد با گردن افراشته و وجدان آسوده زندگی کند، بلکه همواره باید در «خوف خداوندی» و شرمسار از حسّ سرشکستگی خاضعانه و نارسایی ابدی باشد. هم از آغاز در اخلاق پاکدینانه کالونی مفهوم شادمانگی و آسایش و خوشی با گناه یکی است، و هر آنچه در زندگانی زمینی ما جلوهآفرین است و شورانگیز، هر آنچه جان آدمی را شادی و آرامش میدهد، والایی و رهایی و سبکی میبخشد – و بیش از همهچیز هنر – همچون زائدهای پوچ، زیانبار شمرده میشود. – ص ۵۲
حتی نیاز به یادآوری تشابهات نیست. خودتان همین حالا دارید به این فکر میکنید. تجربۀ خواندن این کتاب، تا حد زیادی کتاب ۱۹۸۴ را برایم زنده کرد. از باب همذاتپنداری شدید عرض میکنم.
دشمنی با شادی و لذت
[…] کالون به یک ضرب همۀ جشنها و عیدها را از صفحۀ تقویم پاک میکند. جشن رستاخیز عیسی مسیح و سال نو که در سردابهای رومیان هم برپا داشته میشد از میان برمیافتد. […] خدای کالون جشن و سرور و حتی محبّت نمیطلبد بلکه، تنها میخواهد که از وی بهراسند همواره. […] [کالون] برای آنکه به ایدۀ خداوند جلوه و جلال کامل بخشد ایدۀ انسان را خوار میکند و هر حقی را از او بازمیگیرد.خبرچینی و سقوط اخلاقی
آنچه این مراقبتِ [جاسوسی تماموقت از مردم ژنو] خودبهخود تحملناپذیر را تحملناپذیرتر میسازد این است که هر یک از مأموران و مزدوران، بزودی داوطلبان غیررسمی بیشماری را در کنار خود به کار میگیرند. زیرا، هر جا که حکومت شهروندانش را در ترور و وحشت نگاه بدارد، خبرچینی داوطلبانه بزشتی دامن میگستراند. هرجا که شکستن حرمت دیگران اصل مجاز و پسندیده به شمار رود انسانهایی که در شرایط دیگر راستکردار میبودند از ترس، خود به حرمتشکنان بدل میشوند. هر شهروندی برای آنکه بدگمانی را از خود دور کند که شئون و حیثیات الاهی را زیر پا میگذارد و لکّهدار میکند، به مراقبت از دیگر همشهریان میپردازد. وحشت و ترس خود از همۀ خبرچینان پیشی میگیرد و پس از چند سال مجمع عالی روحانی [نهاد نظارت بر امور مذهبی و تمام شئونات زندگی مردم ژنو] دیگر نیازی به ادامۀ مراقبتها ندارد؛ زیرا همۀ شهروندان داوطلبانه به صف مراقبتکنندگان پیوستهاند. – ص ۵۸
شاید برای بعضیها سوال شده باشد که چرا در برخی از ملتها (دور از جان ملت ایران) خبرچینی و جاسوسی از زندگی دیگران بیشتر رواج دارد. جوابمان را اشتفان تسوایگ حدود یک قرن پیش آماده کرده است.
شاه و شاهزاده میبخشند، سرایدار کاخ نمیبخشد
[کالون] آشکارا میگوید که خوشتر دارد ببیند بیگناهی را کیفر میدهند تا بنگرد که گناهکاری از کیفر یافتن در پیشگاه محکمۀ الاهی رهایی مییابد. […] «آنگاه که حرمت الاهی در میانه باشد، سخت گرفتن بهتر است تا نرمی و ملایمت.» […] عذاب و شکنجه تنها دربارۀ محکومشدگان به کار گرفته نمیشود بلکه، مظنونان صرف را نیز شکنجه میکنند. – ص ۶۳جملهای منسوب به حضرت علی (ع) وجود دارد که میگوید: «اگر هزاران نفر گناهکار بیکیفر بمانند بهتر از آن است که یک نفر بیگناه برخلاف حق به کیفر برسد.» مسیحیت هم حداقل در کلام (مخصوصاً عهد جدید) دین مهربانی و بخشش است. خود پیامبران و امامان مدام تشویق به بخشش و تساهل و تسامح میکنند. بعد یک عده مبلغ مذهبی که معلوم نیست از کدام قبرستانی در آمدهاند میگویند وقتی پای خداوند در میان است سختگیری بهتر است.
آزار سازمانیافته
با این همه بیشتر با اینگونه حکمهای بربرصفتانه نیست که کالون احساس آزادی و آزادگی ژنویان را درهم میشکند. کار فرسایشی اصلی با آزاررسانیهای منظم است و ترساندنهای هرروزه. در نگاه نخست شاید مسخره جلوه کند که «آداب» کالونی [قوانینی که کالون در ژنو برقرار کرده بود] به چه خردهریزهایی کار دارد. اما زیرکانگی چنین روشی را نمیباید دست کم گرفت. کالون آگاهانه شبکهای از بایدها و نبایدها را چنان ریز و تنگ درهم تنیده است که گذر و رهایی از خلال آن ناممکن است. آگاهانه انبوهی از ممنوعیتهای خرد و ریز در کار آورده است که هر کسی دائم احساس گناه میکند و در خوف از قدرت قاهرۀ خداوند دانا و توانا به سر میبرد. هر چه بیشتر از چپ و راست بر سر راه زندگی روزمره مانع بگذارند، آزادی رفتار و کردار آدمیان کمتر میشود و دیری نمیپاید که احساس امنیت یکسره از ژنو رخت برمیبندد و مجمع عالی روحانی نفس راحت را نیز گناه میشمرد. – ص ۶۴
محدودسازی و کاهش سرعت اینترنت، دخالت در شخصیترین مسائل زندگی مثل نگهداری حیوان خانگی، حجم موتور خودرو و انتخاب پوشش.
هراسان از خدا یا خادمِ خدا؟
در زیر فشار چنین مراقبت دائم و هراسآوری، توان و عزت باطن فرد و توده، بهناگزیر سرانجام درهم شکسته میشود. وقتی در سرزمینی هر شهروند بایست پیوسته نگران و گوشبهزنگ این باشد که تفتیش شود و بازجویی شود و محکوم، وقتی که گمان میبرد خبرچینان ناشناخته به هر گامی که برمیدارد، هر سخنی که میگوید چشم دوخته و گوش سپردهاند، وقتی که میباید ناگهان و بیخبر در به روی «بازدید»های شبانه و روزانه [بازرسیهای مجمع عالی روحانیت ژنو] بگشاید؛ آرامآرام اعصاب فرسوده و سست میشود، وحشتی همهگیر سایهافکن میشود که رفتهرفته حتی بر جسورترین جانها نیز چیرگی مییابد. ارادۀ پایداری در یک چنین پیکار بیثمری سرانجام فلج میشود و دیر نمیپاید که کالون به مدد نظام تربیتی خویش «آداب ایمان» از ژنو شهری میسازد که دلخواه اوست: ترسان از خداوند، شرمگین و بیروح، ناتوان و فرمانبردار. فرمانبردارِ ارادهای یگانه، ارادۀ او. – ص ۶۶
مؤمنان عبوس و کافران خندان
شهر سیمایی دیگر به خود گرفته است، عبوس و تلخ. سیمای کالون را. […] از نگاهها دیگر گرما و مهر نمیتراود، از ترس آنکه مبادا مهربانی را شهوتناکی بپندارند. – ص ۶۷
بندگان مخلصی که برای دیدن خداوند عجله ندارند
ژنویان آنگاه به خطاناپذیری انسانی مجمع عالی روحانی شک میبرند که طاعون همهگیر هولناکی سه سال تمام (از ۱۵۴۲ تا ۱۵۴۵ میلادی) در شهر توفیدن میگیرد، و درست همان کشیشانی که با سختترین کیفرها فرمان داده بودند بیماران باید در ظرف سه روز کشیشی را بر بالین خود فرابخوانند، از پس آنکه یک تن از ایشان از سرایت بیماری جان سپرده است، طاعونزدگان را به خود وا میگذارند تا بیهیچ تسلّای روحی در بیمارستان جان بکنند و بمیرند.
شورای شهرداری التماس و درخواست میکند دستکم یکی از اعضای مجمع عالی «به دلجویی و تسلّای بیماران نگونبخت به بیمارستان طاعونیان قدم رنجه بدارد» اما هیچکس پا پیش نمیگذارد، جز معلّم مدرسه، کاستلیو، که به وی نیز چون عضو مجمع عالی روحانی نیست، رخصت این کار را نمیدهند.
کالون را به خواستۀ خود او همکارانش جایگزینناشدنی و نامناسب برای چنین خطرکردنی اعلام میکنند، و خود او آشکارا میگوید: «روا نمیبود پشت کردن به تمامی کلیسا برای کمک رساندن به پارهای از آن.» و اما دیگر کشیشان نیز که چون او به کارهای «گران» گمارده نشدهاند خود را در گوشه و کنار از خطر و نظر به دور میدارند.
همۀ شکوهها و درخواستهای شورا در نزد هدایتگران روحانی بیثمر میماند حتی یکی از ایشان صادق و صریح میگوید: «آنها خوشتر میدارند به پای چوبۀ دار روند تا به پای خویش به بیمارستان طاعونیان» و در روز ۵ ژانویه ۱۵۴۳ ژنو شاهد رخدادی میشود شگفتیآور. همۀ کشیشان اصلاحگر [کشیشان پیروی کالون] و پیشاپیش آنها کالون در گردهمایی شورا حاضر میشوند تا شرمآورانه اعتراف کنند که هیچیک از ایشان شهامت این را ندارد که پا به بیمارستان طاعونیان بگذارد، با آنکه نیک میدانند این خود وظیفۀ آنان است که چه در روزگار آسایش و خوشی و چه در روزگار رنج و ناخوشی خدمتگزار خداوندگار و کلیسای مقدّس او باشند. – ص ۷۲ و ۷۳
گاهی از خودم میپرسم اگر واکسن فایزر یا مدرنا (واکسنهایی که ورودشان به ایران ممنوع شد) یک عارضۀ جانبی خاص و غیرقابل کتمان و درمان داشتند، مثلاً بنفش شدن کل پوست بدن، چه کسانی پوستشان بنفش میشد؟
شما را نمیدانم ولی وقتی پیرمردهای ۹۰ و ۱۰۰ ساله بالاخره میمیرند و اخبار میگوید «فلانی به دیدار حضرت حق شتافت» من متعجب میشوم. کسی که در جوانی یا حداکثر میانسالی فوت میکند شاید به سوی حضرت حق شتافته باشد، اما کسی که تا سه رقمی شدن فاصلۀ کمی دارد، به نظر نمیآید اصراری برای ملاقات با خالقش داشته باشد. مخصوصاً اگر برای عمل جراحیشان به جای وطن، کشورهای پیشرفته را انتخاب کنند. باید برای اینها گفت «عزرائیل بالاخره پس از تلاشهای فراوان موفق شد جان فلان را بستاند» یا «فلانی با وجود تلاش تحسینبرانگیزش بالاخره تسلیم مرگ شد».
شیران رفتند، گربهها آمدند
بر مردمان هیچچیز از دلیری پیشوایانشان اثربخشتر نیست. در مارسی، در وین و بسیاری شهرهای دیگر پس از سپریشدن سدهها هنوز خاطرۀ قهرمانانۀ کشیشانی که در دوران بیماریهای مردمکش همهگیر به بیماران روبهمرگ در بیمارخانهها تسلّا و آرامش میبخشیدند، بزرگ داشته میشود. مردم چنین قهرمانیهایی را از رهبران خویش و بیش از آن بزدلیشان در لحظههای خطیر، هرگز از یاد نمیبرند. ژنویها با تمسخر تلخ و خشم فروخورده مینگرند که درست همان کشیشانی که از فراز منبر شورانگیزانه به بیشترین فداکاریها ندا سر میدادند اکنون خود کمترین کاری نمیکنند و افسانهبافی و نمایش به راه انداختنهاشان نیز برای به کژراه کشاندن خشم همگانی دیگر اثربخش نیست. – ص ۷۳
در روزگاران قدیم بیعدالتی به نظرم بیشتر بود. سطح زندگی آدمهای طبقات مختلف خیلی فرق داشت. امروزه هم البته فرق هست. پراید با بنز خیلی تفاوت دارد. سفر با پرواز اکونومیک با جت شخصی احتمالاً قابل مقایسه نباشد. اما تصور کنید که در گذشتههای دور، اربابان در قلعه و قصر زندگی میکردند و با کالسه و درشکه جابجا میشدند. رعیتها در کلبههای بیامکانات زندگی میکردند و یا پیاده رفتوآمد میکردند یا با گاریای کُند.
اما هرچه در طول تاریخ جلو آمدیم و پادشاهیها گسترش یافتند و تکنولوژی پیشرفت کرد، بیشتر خوشبهحال حاکمان و اربابان و فرماندهان شد. تصور کنید، در پادشاهیهای کوچکِ قدیمی شخص پادشاه رهبری اکثر جنگها و نبردها را به عهده داشت و خودش هم معمولاً در نبرد تنبهتن شرکت داشت (برای همین بسیاری از پادشاهان در نبرد کشته میشدند و مثل الان عمر حاکمان طولانی نبود). وقتی که تشریفات بیشتر شد، کمکم حاکمان تصمیم گرفتند به جای خودشان، امیران و فرماندهانی را به جبهۀ جنگ بفرستند و خودشان را دیگر از میدان رزم جدا کردند.
با پیشرفت فناوری ارتباطات، نقش فرماندهان هم در جبههها کمرنگ و کمرنگتر شد. حالا دیگر لازم نیست فرماندۀ یک لشکر حتی در کنار سربازانش زیر آتش توپخانه بماند. میتواند کیلومترها دورتر در یک سنگر بسیار مستحکم و امن بنشیند و از طریق ماهواره و دوربین و هزار چیز دیگر وضعیت را رصد کند و به زیردستانش فرمان دهد.
حالا اینها را مقایسه کنید با امثال کوروش کبیر یا اسکندر مقدونی که شانهبهشانۀ سربازان خود میجنگیدند و در میانۀ خاک و خون، لشکر را رهبری میکردند. کوروش کبیر در ۶۰-۷۰ سالگی، در جنگ با ماساژتها کشته شد. اسکندر در بابل، دور از خانهاش در مقدونیه، به بیماری سختی دچار شد و در ۳۲ سالگی درگذشت.
جنگیدن برای پادشاهان و فرماندهان دلیر کجا و فرمان بردن از پیرمردهای ترسویِ ناتوان از کنترل ادرار کجا.
قدرت اتحاد
به هر صورت، تصور خطاناپذیری که از نظر روانی عنصر لازم قدرت هر استبدادپیشهای است در دورۀ طاعونزدگی سخت آسیب میبیند. بهخودآمدنها بارز است: مخالفخوانیهای زیادتر میشود و پیوسته دامن میگسترد. اما از بخت خوش کالون، تنها دامن میگستراند و انباشته و متراکم نمیشود. از نظر زمانی، سود خودکامگان و ماندگاری فرمانرواییشان در این نهفته است که مدتها پس از آنکه به شمار، در اقلیّت قرار میگیرند، هنوز با ارادهای نظامیوار و یکپارچه پا به میدان مینهند در حالی که ارادههای مخالف، ناهماهنگ و پراکندهاند و انگیزههایشان گوناگون است و هیچگاه و یا بسا دیرهنگام نیروی خود را کارسازانه بههم میپیوندانند. این هنوز به کاری نمیخورد که بسیاری از مردمان در نهانخانۀ دلشان خودکامهای را برنتابند، مگر آنگاه که جملگی بههم و به گرد هدفی یگانه برآیند. از اینرو، میانۀ نخستین لرزیدنها تا فروپاشیدن پایگاه قدرتمداری [آتوریته یا authority] خودکامگان راهی است دشوار و بس دراز. […] گروهی پراکنده در برابر لشکری آراسته و نارضایی سازماننایافته در برابر ترور سازمانیافته هرگز راه به جایی نمیبرد. از اینرو، در سالهای آغازین، مهار کردن این گروههای پراکنده برای کالون کاری است بس آسان؛ زیرا آنان هیچگاه چون تمامیتی یگانه در برابر او نمیایستند و او بزودی خواهد توانست یکی را پس از دیگری از میان بردارد. – ص ۷۴ و ۷۵
به چه جرئتی برای خودت فکر میکنی؟
در ژنو دیکتاتوری کالون در همۀ امور عقلی و معنوی مرزی نمیشناسد. بدون نظر موافق او، بدون مجوزی که او میدهد هیچ کتابی را در ژنو نمیتوان چاپ کرد؛ سانسور همزاد خودکامگی است. از این رو، کاستلیو به دیدار کالون میرود […] و همکارانه درخواست چنین مجوزی را میکند. روحیههای قدرتمدار، مستقلاندیشان را برنمیتابند. نخستین واکنش کالون آزردهخاطری و ناخشنودی نمایان اوست. – ص ۸۱
ژینا گیان
گاه میشود که تاریخ از میانۀ تودۀ میلیونی انسانها تک چهرهای را برمیگزیند تا در سیمای او کشاکشی بنیادین و جهاننگرانه را به نمایش بنهد. چنین آدمی همیشه به هیچروی نمیباید نابغهای بیمانند [یا انسان ویژه و خاصی] باشد. سرنوشت به تصادف نامی را از میان نامهای بس بسیار برمیگیرد و به گونهای فراموشیناپذیر در حافظۀ زمان حک میکند. میکائل سروه چنین انسانی است. او نه از آن جهت که نبوغ ویژهای داشت بل به سبب سرانجام هولناکی که یافت شخصیتی شد به یادماندنی. – ص ۹۷
معجزۀ مداراگری
مردمانی که خوی انسانی دارند نیازی نیست که در جهان یکسر چون هم نظر کنند و جهانبینیشان حتی سر مویی از هم تفاوت نکند تا بتوانند آدمیوار به گفتوشنودی دوستانه گرد هم آیند. – ص ۱۵۸ و ۱۵۹
هروقت در اطرافیانم تفاوت جهانبینی را حس میکنم، مخصوصاً اگر برایم نامطلوب باشد، یاد کاستلیو میافتم که شاید رسالت اصلیاش ترویج مداراگری بود. ترجیح میدهم در زندگی شبیه کاستلیو اهل مدارا باشم تا مثل کالون و نوادگانش خودرأی و متکبر.
به نام خدا، به کام خادم خدا
[در نظر کاستلیو] گناه اینهمه کشتارهای هولناک [که به نام خدا انجام میشود]، گناه این پیگردهای [persecution] بربرمنشانه که مایۀ ننگ بشریّت است، با کفرورزان نیست. اینان بیگناهانند (چه کسی به سبب اندیشه و ایمان باطنیاش گناهکار است؟) در نظر کاستلیو گناه جنون مرگباری که بر جهان آشفتۀ ما چیرگی یافته از آن تعصّب و خشکاندیشی است، گناهکار ابدی نابردباری نظریهپردازانی است که هیچ را جز ایدههای خود، دین و آیین خود، و جهاننگری خود درست نمیانگارند و برنمیتابند. کاستلیو بر این خودبرترانگاری جنونآمیز سخت یورش میبرد و مینکوهد آن را. «آدمیان چندان به اعتقادات خویش – یا بهتر است بگویم به گمان باطلی که به درستی اعتقادات خود میورزند – باور دارند که کبرفروشانه دیگران را خوار میدارند و به هیچ نمیانگارند، و سنگدلیها و پیگردها از همین نخوت نابجای برمیخیزد که هیچکس با دیگری که همرأی و نظر و او نیست، سر بردباری ندارد، بهرغم این حقیقت که امروزه کمابیش به شمارۀ آدمیان روز زمین، رأیها گونهگون است و اندیشهها رنگارنگ. – ص ۱۶۸بیش از یک حقیقت
از این رو در نظر کاستلیو تنها یک چیز میتواند بشریت را از این وحشیگریها نجات بخشد: مداراگری. جهان ما برای حقیقتهای بسیار جا دارد، و نه تنها برای یکی، و اگر آدمیان خود بخواهند، میتوانند در کنار یکدیگر در آرامی روزگار بگذرانند. – ص ۱۶۹
خودکامگی در پوشش دینداری
سباستین کاستلیو: «گناه اینان [کسانی که دین مسیحیت را به گونهای متفاوت از بقیه تفسیر میکنند] هر اندازه سنگین و خوفناک هم که بوده باشد، به پای گناه بس بسیار عظیمتر جانیانشان نمیرسد که میکوشند تبهکاریشان را لباس مسیحایی در بپوشانند و چنین بنمایانند که عمل به خواستۀ دل او میکنند.» او میداند که در همیشۀ روزگار زوروَرزان میکوشند کارهای قهرآمیزشان را به آرایهای از آرمانجویی دینی، یا جهاننگرانه بیارایند، ولیکن چه سود، که خون آلایندۀ هر آرمانی است و قهر پست میکند هر اندیشهای را. – ص ۱۷۱
سخنی که تکراری نمیشود
سباستین کاستلیو: «بیشک من سخنی که دیگران تا کنون نگفته باشند، نمیگویم اما بازگفت حقیقت و سخن حق هرگز بیهوده نیست و تا هنگامی که بر کرسی نشانده نشده آنرا میباید پیوسته گفت و تکرار کرد.» – ص ۱۷۳
A Dictator’s go-to
همیشه نخستین اندیشهای که بر خاطر استبدادپیشگان میگذرد، سرکوب است و سانسور و زباندوختن از دیگراندیشان. – ص ۱۷۶
هیچچیز عادلانه نیست، از جمله تاریخ
تاریخ، نه اخلاق میداند و نه غیراخلاق. نه قدرشناس کردار نیک است، و نه جزاکنندۀ بدکرداری، و از آنجا که در معنای آخرین، پایه بر قهر دارد و نه بر عدل و داد، بیشترین سود را همواره به سوی اهل قدرت میسُراند، و به جسارتورزانِ بیآزرم و قهرورزانِ با تصمیم در هنگامۀ نبرد بیشتر سود میرساند تا زیان. – ص ۲۰۲
عادی انگاشتن باارزشترین چیزها
اینک در عصر ما [کتاب در سال ۱۹۳۶ منتشر شده] کمابیش مدّت یک قرن است که فکر و آرمان آزادی به گونهای مطلق و بدیهی بر تمام اروپا چیرگی یافته است. حقوق بشر چون سنگپایهای استوار در قوانین اساسی همۀ حکومتها جای گرفته است و ما بر این خوشگمانی هستیم که دوران خودکامگیها و اندیشهستیزیها به سر آمده، دیگر نمیتوان کسی را به زور به پذیرش یک جهاننگری وا داشت، دیگر عصر زباندوزیها و سانسور و تحمیل عقیده سپری شده است و حق استقلال معنوی و فکری فرد همچون حق او بر جان و بر نفس خود روشن و مسلّم گشته است. امّا تاریخ جذرومدّی است جاودانه، فرازونشیبی است ابدی، هیچ حقی نیست که یک بار برای همیشه به دست آید و هیچ آزادیی نیست که چون یک بار با مبارزه به چنگ آمد، برای ابد از یورش قهرِ دمبهدمِ نوشَوَنده در امان بماند. به دستاوردهای پیشرفت بشری، حتی به بدیهیترینشان پیوسته از نو یورش برده میشود. درست همانگاه که ما آغاز میکنیم به آزادی خود به دیده «عادت» بنگریم و نه به چشم مقدسترین داشتار زندگیمان، درست همانگاه از تاریکنای جهان غرایز، ارادهای مرموز سر برمیآورد که به آن تجاوز کند و چون آدمیان بیهیچ دغدغهای مدتهای دراز از نعمت صلح و آرامش بهرهمند میشوند، وسوسۀ خطرناک قدرت و میل به جنایت و جنگ بر آنها چیره میشود. – ص ۲۵۱
البته حالا که نزدیک به یک قرن از سخنان اشتفان تسوایگ گذشته، میبینید که هنوز هم عصر زباندوزی و سانسور و خودکامگی به پایان نیامده. اما تا پایان متن همراه باشید. امید در راه است.
ما واقعاً استعداد خوبی در عادی دیدن چیزهای ارزشمند داریم: خانواده، دوستان، سلامتی، وضعیت مالی مناسب، آزادی، و غیره. نکتۀ آزاردهنده این است که ارزش این چیزها را وقتی دیگر نباشند بیشتر درک میکنیم.
نامیرایی آرمان آزادی
تاریخ در پیشروی به سوی غایت ناشناختۀ رازناکش واگشتهای شگرف نادریافتنی بسیار دارد، و همچنان که به هنگام سیلابههای عظیم سیلبندها و سدّها همه فرومیشکند، حقوق موروثی فراچنگآمدۀ انسانها نیز درهم میشکند و نابود میشود. در چنین دورانهای هراسآوری، تو گویی بشریت رو به قهقرا نهاده است و گلهوار به سوی توحّشِ خونآشامانۀ آغازین خود و بردگی و بندگی وا پس میرود. امّا همچنان که پس از سیلابها، آبها به ناگزیر فرومینشیند، همۀ خودکامگیها نیز سرانجام از توان میافتند، پیر و فرسوده میشوند و از پا در میآیند در فرصت مقدّرشان. ایدئولوژیها و پیروزیهاشان وابسته به زمانند و زمانۀ آنها سرانجام روزی به پایان خواهد آمد. تنها آرمان آزادی اندیشه والاترینِ همۀ آرمانهاست که نامیراست و جاودانه، به جاودانگی جان اندیشمند انسانی. و چون از او چندگاهی در بیرون امکان سخن گفتن را بگیرند به درونیترین لایههای وجود بشری به خلوتگاه وجدان آدمی پناه میبرد، به دور از دسترس هر فشار و هجومی. از اینرو، سخت بیهوده و باطل است که زورمداران زمانه گمان برند بر آزادهجانی و آزاداندیشی چیرگی یافتهاند، تنها به این دلیل که دهانها را دوختهاند و بر لبها مهر خاموشی کوبیدهاند. – ص ۲۵۱ و ۲۵۲
منطق پشت این حرفها را من اینگونه میبینم که خودکامگی، همانطور که نامش روی آن است وابسته به یک شخص یا اشخاص محدود است. این اشخاص تا لب گور هم به قدرت چنگ میزنند. زمانی که حتی از از فهم سادهترین چیزها عاجزند، توهم خرد و فرزانگی دارند. در نتیجه خودشان که عقلی ندارند، از عقل بقیه هم بینصیب میمانند. حالا شما حساب کنید این خودکامگان معمولاً فیلترهای ایدئولوژیک هم میگذارند، در نتیجه باز هم نخبههای کمتری اطرافشان پیدا میشود.
جدال ابدی کاستلیوها و کالونها
با هر انسانی که زاییده میشود وجدانی نو پا به عرصۀ زندگی میگذارد و همواره یکی از این میان خواهد بود که بر تکلیف معنوی خویش آگاهی یابد، و برای دفاع از حقوق گرانبهای انسانی و انسانها به میدانگاه این نبرد دیرینهسال پا بگذارد و نبرد کند. همواره کاستلیویی خواهد بود که رویاروی کالونها قد برافرازد و در برابر زور و خشونت از استقلال و آزادی اندیشۀ انسانی به دفاع برخیزد. – ص ۲۵۲
سلام نوید.
امیدوارم سلامت باشی.
خیلی قشنگ نوشته بودی.دوستش داشتم واقعا.
تو واقعا استعداد نویسندگی داری پسر.
پی نوشت:
https://bamotamem.ir/my-hands/
حواست به دستات باشه ؛)
سلام امیرحسین
خوبم ممنون. امیدوارم توهم خوب و سلامت باشی.
خوشحالم که خوشت اومده. خودمم از این پست خیلی راضی ام.
نظر لطفته امیرحسین. امیدوارم اگه استعدادی هست واقعا بتونم صیقلش بدم و ازش استفاده کنم.
اتفاقا منم این پست رو خیلی زود دیدم. زودبهزود بامتمم رو چک میکنم. خیلی خوب بود.
توهم مراقب دستهات و تمام استعدادهات باش امیرحسین.
یه چیزهایی هم هست که دیگه اونا رو توی تلگرام میگم. 🙂