باز هم اومدم. بعد از مدتها اومدم. میدونم که یک وبلاگنویس (میدونم لیاقت این عنوان رو ندارم) تنبل و ننویس ام. اما به هرحال حتی بعد از چند هفته نوشتن با دانستن اینکه ممکنه بازهم چندوقت ننویسم، بهتر از هیچیه.
چیزی که من رو ترغیب کرد به نوشتن دوباره خوندن وبلاگهای دیگران بود. توی این چند روز کلی نوشتۀ خوب خوندم، با کلی وبلاگنویس خوب آشنا شدم، چندتا وبلاگ خوب به فیدم اضافه کردم و کلی صفحه روی مرورگر بوکمارک کردم.
راستش دلیل دیگهای که توی این چندوقت ننوشتم (حتی نوشتههای شخصیام هم کمتر و خلاصهتر شدن) این بوده که کمتر خوندم یا اصلا نخوندم. یعنی توی این یک ماه اخیر (یا بیشتر) بیشتر روزها بدون خوندن صفحهای کتاب گذشته. و به ازاش کار خیلی خاص و خفنی هم نکردم. یک هفته درگیر یه جور کمپ آموزش کارآفرینی و طراحی وب بودم. اما بقیهاش واقعا تقصیر خودم بود.
بگذریم. حتما بعد این پست، یه گلچین از لینکِ مطالب خوبی که به تازگی خوندم رو میزارم.
عجیبه؛ معمولا میگن شروع هرکاری سخته. اما من حس میکنم وبلاگ نویسی برای من هم شروعش سخت بود و هم ادامهاش. البته شروعش میتونست خیلی آسونتر باشه اگه به جای سایت مستقل از یک سرویس وبلاگ نویسی (مثلا بیان یا ویرگول یا بلاگ اسکای) استفاده میکردم. اما به هرحال الآن اینجاام. شروع سخت بود. ولی انگار ادامه دادن خیلی سختتره. و البته جفتشون هم برای من فوق العاده لذتبخش بودن و هستن.
اصلا همینکه با نوشتن ۲۳۰ کلمه حس میکنم بسه و وقتی شمارشگر کلمات ورد رو میبینم با دیدن عدد کم تعجب میکنم، یعنی نوشتن از سرم افتاده و کلی پسرفت کردم.
اما دارم یه گامهای کوچولو و احتمالا ناپایدار برمیدارم. مثلا همین پست. مثلا برنامه ریزی هفتگی و اینکه احتمالا قراره هفتهای حداقل دو سه تا پست بزارم. مثلا تلاشم برای نظم بخشیدن به زندگیم. تلاشم برای برنامه ریزی و مدیریت زمان.
ولی واقعا چندبار پیش اومد توی این چندوقت که از خودم بدم اومد. دیدم هیچ کاری نمیکنم و زمان داره میگذره. دیدم امکانات خیلی زیادی دارم و بلا استفاده موندن. دیدم برای کار و یادگیری و لذت بردن همه چی هماهنگه به جز خودم. از خودم بدم اومد چون دیدم دارم خودم و وقتم رو هدر میدم.
توی این چندوقت معتاد meme شدم و توی تلگرام کارم شده میم خوندن یا دیدن. یادمه یه زمانی هم معتاد جوک خوندن بودم و کلی کانال جوک داشتم. دارم سعی میکنم از این اعتیاد بیام بیرون، یا کمش کنم.
اوایل امسال برای حدود یک ماه به توییتر هم خیلی علاقه مند شده بودم و روزی حدود یکی دو ساعت توش بودم و معمولا جوک میخوندم و گاهی هم کسانی که از نظر سیاسی باهاشون همنظر نبودم رو مسخره میکردم یا بهشون توهین میکردم. اما خوشبختانه از دستش فرار کردم و الان بیشتر از نیم ساعت نمیتونم توییتر رو تحمل کنم. البته الان خوراک خبری خوبی هم براشون وجود نداره که سرگرممون کنن. مثلا توی ماجرای سردار سلیمانی و سقوط هواپیما شاید یکی دوبار یک ساعت توی توییتر بودم و چیزمیز میخوندم.
و یک حس خوبی که به خودم دارم اینه که اینستاگرام ریختم، چندتا از دوستام و چندتا سلبریتی فالو کردم، و حالم ازش بهم خورد. 🙂
واقعا الان عاشق اینم که برم توی اینوریدر، توی بوکمارکهام و وبلاگهای موردعلاقهام رو زیر و رو کنم و با وبلاگهای جدید آشنا بشم.
داشتم فکر میکردم که بیام یه سری نوشتۀ جدید شروع کنم دربارۀ آشنایی با برنامه نویسی. خودم هم تقریبا آماتورم ولی دلیل نمیشه دربارۀ برنامه نویسی ننویسم. شاید هم دلیل بشه، نمیدونم. اما موضوع جالبیه به نظرم. ریا نباشه، شاید جواب دادن به یه سری سوالاتی که یه زمانی توی ذهن خودم هم بود برای بقیه جالب باشه و حتی به جذب مخاطب کمک کنه. 😉
سری نوشتههای کمالگرایی هم کامل نشدن. باید بیشتر دربارهاش یاد بگیرم. و دوست دارم یک سری نوشته هم دربارۀ تفکر نقادانه شروع کنم (البته من فقط شروع کردن رو دوست دارم).
آره. به نظر خودم سری نوشتن جالبتر و البته مفیدتره (حداقل برای خودم). چون مثلا یکی دو هفته یا چند روز ذهن درگیر یه مبحث میشه. این کار قطعا کمی از شدت این شاخه به اون شاخه پریدن و پراکنده نویسی من کم میکنه. به علاوه، میدونم که باید دربارۀ چی بنویسم و فقط باید دنبال متریال باشم. منظورم کپی نیستا. منظورم اینه که بخونم و تحقیق کنم و چیزی که یاد گرفتم رو بنویسم (هرچند الان که بلند بلند نوشتمش حس میکنم کار جالبی نیست).
راستی. برنامه ریزی برای من خیلی سخته. هم خود این که یه برنامهای بچینی که راضیکننده باشه سخته و هم اینکه به اون برنامه عمل کنی. امروز و فردا میخوام یه برنامه ریزیای بکنم.
راستش انقدر توی زندگیام کاری نکردم، از زیر کار در رفتم، کارها رو نصفه ول کردم و … که به خودم امید و اعتمادی ندارم اما به هرحال هرازگاهی یه چیزی درونم شعله ور میشه و از جا بلند میشم. شاید خود این بلند شدن و حتی نوشتن این پست و این حرفها یعنی بازهم به خودم امید دارم.