واقعا چیزی برای نوشتن به ذهنم نمیرسه. متاسفانه دوباره گذاشتم نوشتن پست سایت بکشه به آخر شب. حدود دو هفتهست که اصلا متمم نخوندم چه برسه به مطالعه و یادداشت برداری (یا رونویسی) از درسهای دورۀ مدیریت زمان. خلاصه اصلا از خودم راضی نیستم.
گاهی اوقات حس میکنم دارم گند میزنم. گاهی اوقات میگم: «عه. چقدر درگیری یه چیز مسخره شدم.»
دقیقا همون روزی که به دونفر میگی دغدغههاتون خیلی سطحیان، خودت غرق روزمرگی و چیزهای مزخرف میشی.
«کسی که دیگری را به خاطر انجام عملی زشت ملامت کند، نمیمیرد تا زمانی که خودش به آن عمل را مرتکب شود.»
من گناه بزرگی (یا اصلا هیچ گناهی) نکردم و حتی قصدم هم بد نبود اما حس میکنم این (نمیدونم فکر کنم چیزی که توی ذهن منه شبیه به این باشه) انرژی منفی که به اون دو تا عزیزم دادم، به خودم برگشت.
البته خوشحالم که درگیر خیلی چیزهای سطحی و بیارزش نشدم. اما حس میکنم اشتباهه که وقتی خودم تا این حد زیانکارم (دارم به انحاء مختلف وقت و انرژیام رو هدر میدم) به دیگری بگم، دغدغههات و کارهایی که میکنی خیلی معمولی و حتی پستان.
این آخر هفته سعی میکنم حرکاتی (مثل نوشتن توضیح برای دسته بندیها) توی پشت صحنه سایت بزنم و شاید یک دستی هم به سر و روی صفحه دربارۀ من کشیدم و اگر خیلی فعال بودم، یک سری لینک از نوشتههای خوب و مفید رو در غالب پست به اشتراک میذارم.