چکیدۀ مطلب
از روزی که این وبلاگ را شروع کردم تا امروز ۲۰۲ نوشته منتشر کردهام. آن اولیها بدتر بودند و هرچه جلوتر بیایید با نوشتههای کمتر-بد یا کمتر-مزخرف روبهرو میشوید. بخش زیادی از نوشتههایم نه ارزش مطالعه دارند و نه ارزش بازنویسی و ویرایش. اما بخشی از آنها به نظرم ارزشمند هستند و برایشان برنامههایی دارم.
از وبلاگنویسی پشیمان که نیستم هیچ، فکر میکنم در مقابل هزینههای مادی و زمانی که صرف کردم، سود خوبی نسیبم شده. کمکم پیشرفتها (حداقل بر خودم) آشکار شده و میشوند. بنابراین فکر میکنم روندی خوب (و کمی کند) را در پیش گرفتهام.
برنامۀ اصلی و قطعی این وبلاگ برای ماههای باقیماندۀ سال ۱۴۰۰ تداوم انتشار نوشتهها و ویرایش و بازنویسی نوشتههای باارزش است.
اصل مطلب
۴ شهریور ۱۳۹۸ اولین پست را نوشتم و منتشر کردم. آن پست و تقریباََ ۷۵% درصد نوشتههایم را اصلاََ از پایه و اساس مسخره و عبث میدانم و ازشان خجالت میکشم. چون هیچ فکر و ایدۀ خاصی پشتشان نبوده. اما نوشتنشان بهتر از ننوشتنشان بود که در ادامه توضیح میدهم.
از آن ۲۵% باقیمانده ۲۰% ایدههای خوبی داشتند اما در عمل خوب ننوشتمشان و شاید روزی برگردم و با بازنویسی و ویرایش بهبودشان دهم. ۵% نوشتهها را واقعاََ دوست دارم و از مرورشان لذت میبرم. البته اینها هم جای کار دارند و بعداََ ویرایششان میکنم.
با وجود حس و خجالت و تنفری که نسبت به آن مزخرفها دارم، به چند دلیل پاکشان نمیکنم. (۱) اعداد برایم مهم هستند و دیدن این که در فلان ماه آن همه پست گذاشتم یا تا امروز n پست گذاشتهام را دوست دارم. (۲) اگر آن همه خزعبلات را نمینوشتم نمیتوانستم نوشتههای خوب (یا کمتر بد) را بنویسم. (۳) آن نوشتههای بد، مدرک من برای اثبات پیشرفت به خودم هستند. درست است که حالا هم وبلاگنویس قهاری نیستم و هزاران مشکل و ایراد در کارم هست اما احساس میکنم که نسبت به آن چیزی که شهریور ۹۸ بودم، پیشرفت کردهام.
زمانی که میخواهم یک پست را منتشر کنم، معمولاََ چشمام به کلمهشمار نرمافزار ورد یا پنل وردپرس میخورد. این اواخر متوجه شدهام که در کنار کیفیت، طول پستها هم افزایش یافته. این یعنی قوۀ نوشتنم قوی شده و وقتی دربارۀ موضوعی فکر میکنم و مینویسم حرفهای بیشتری برای ارائه دارم.
حس میکنم کمی، فقط کمی نوشتههایم ساختاریافتهتر و هدفمندتر شدهاند. پستهای بیسروتهی که تنها هدفشان منتشر شدن و تیک خوردن انتشار پست در فهرست عادتها/کارهای روزانهست، خیلی کمتر شدهاند.
نمیدانم این را باید با خوشحالی بگویم یا با ناراحتی. وبلاگنویسی یا به زبان دیگر، این وبلاگ، مهمترین دستاورد دو سال اخیر زندگی من است. به طور کلی من تا اینجای زندگی دستاوردهای زیادی نداشتهام. پس این وبلاگ برای من ارزش خاصی پیدا کرده است.
نمیدانم اگر وبلاگنویسی نمیکردم این ساعتهای نه چندان زیادی که صرف وبلاگ کردم را کجا هدر میدادم (یا به احتمال کمتر، سرمایهگذاری میکردم).
قبلاََ چندباری اشاره کردهام که دلم میخواهد وبلاگم را سروسامان دهم و بر روی یک سری موضوعات بیشتر تمرکز کنم. به زودی وارد دانشگاه میشوم و از کمی قبلتر مطالعات مربوط به رشتههای احتمالی را شروع کردهام. هرچند وارد هررشتهای هم که بشوم، تقریباََ حوزۀ کاریام را مشخص کردهام و صددرصدی تابع رشتهام نیست.
پس به زودی این مشکل وبلاگ هم حل میشود. یعنی پراکندگی کمتر خواهد بود. سعی میکنم بخش عمدۀ نوشتهها (۸۰%) موضوع یکسان یا مرتبطی داشته باشند و باقیماندۀ آنها (۲۰%) موضوعات متنوعی که دلم میخواهد دربارهشان بنویسم.
قبلاََ که با خود فکر میکردم، وضعیت خودم را خراب میدیدم. گاهی اوقات خود را در مسیر قهقرا و گاهی هم در مسیر قله (اما با سرعت) پایین میدیدم. حالا که نگاه میکنم میانگین اعمال و دستاوردهای من در این سالها که به خودم آمده و کمی بالغ شدهام، مثبت بوده (به نظر خودم شروع بلوغ فکری ام از زمانی بود که فهمیدم کتابخواندن تنها خواندن داستان و قصه نیست، یعنی حوالی ۱۳-۱۴ سالگی). حتی اگر نرخ رشد و پیشرفت من ۰٫۰۰۱ باشد هم به هرحال منفی نیست و این خوب است.
در ادامۀ برنامههای وبلاگ باید بگویم که یکی از برنامههای اصلی چندماه آینده در کنار تداوم انتشار پستها (با میانگین ۵-۷ پست در ماه)، بازنویسی و ویرایش نوشتههای قبلی است. همان نوشتههایی که گفتم ارزش وقت گذاشتن را دارند. همین دو مورد را انجام بدهم هنر کردهام. در انتهای سال، برنامههای وبلاگ را برای سال آتی آماده میکنم.
مثل این که به همین برنامهریزی برای وبلاگ میشود گفت، نقشۀ راه. شاید برای وبلاگ در ۱۴۰۱ نقشۀ راه بنویسم و منتشر کنم. کار جالب و مفیدی است. چون مشخص بودن موضوع بهتر از این است که دستت باز باشد. معمولاََ نوشتن انشاء با موضوع مشخص را به موضوع آزاد ترجیح میدادم. چرا که همین تعدد گزینهها انتخاب را سخت میکرد و وقت قابل توجهی صرف ایدهیابی میشد.
آن موضوعی که بارها مطرح کردم را هم یادم نرفته. چندباری گفتهام که یک روش خوب برای وبلاگنویسی متمرکز این است که حتی اگر یک یا چند موضوع ثابت نداریم، یک موضوع پروپیمان را انتخاب کنیم و در قالب یک سری نوشتۀ به هم پیوسته بنویسیم و منتشرشان کنیم. پروژۀ شکستخوردۀ کمالطلبی در همین راستا شروع شد اما متاسفانه ولش کردم. شاید ادامهاش دهم نمیدانم.
همانطور که گفتم برای تنبلی نکردن، ترجیح میدهم اولویتم فعلاََ تداوم انتشار پستهای جدید و بازنویسی پستهای باارزش باشد. اگر خیلی از اهداف و برنامههای خودم جلو افتادم (که بعید است) سراغ اینگونه کارهای جانبی عقبافتاده هم میروم.
پی نوشت: این نوشته هم مثل بسیاری نوشتههای دیگر برای دیگران شاید حاصل چندانی نداشته باشد. اما خودم به شدت به نوشتناش نیاز داشتم. امیدوارم نوشتن دو برنامهای که گفتم، من را متعهد به انجامشان نگه دارد.
سلام نوید جان.
دارم مطالب مربوط به وبلاگ نویست رو شخم میزنم ببینم چیا گفتی :))
واقعا وبلاگ نویسی برای آدم، خیلی چیزا میاره.
چند روز پیش بود که تولد ۲سالگیِ بلاگری رو گرفتم.
خیلی زود گذشت. و واقعا من خییییییییییییلی چیزا یاد گرفتم. به واسطهی همین وبلاگ نویسی.
واقعا خیلی چیزِ خفنیه این وبلاگ نویسی…
سلام محمدامین عزیز
آره واقعا فرصتها و توانایی های زیادی ایجاد میکنه. باید قدرشو بدونیم (که من انگار نمیدونم).
به سلامتی. مبارکت باشه.
ویدئوی دو سالگی رو دیدم (منتها به اکانت ویرگولم دسترسی ندارم که کامنت بزارم). خیلی خوبه که از انواع رسانه ها استفاده میکنی (متن و صوت و ویدئو).
ماشالا پرکار هستی. قطعا کلی چیز یاد میگیری و یاد میدی.
همینجوری ادامه بدی اتفاقهای شیرین تر و قشنگ تری هم میفته.
سلام من تازه با صفحت اشنا شدم، به تازگی با متمم اشنا شدم و از جایی که اونجا متوجه اهمیت وبلاگ نویی شدم و احساس کردم واقعا به داشتن یک وبلاگ بیش از هر شبکه ی اجتماعی نیاز دارم تصمیم گرفتن وبلاگ شخصیمو شروع کنم، دیدن وبلاگ تو برام جالب بود چون تازه کمی وردپرس یادگرفتم و ذوق دارم برای وبلاگ روزمره نویسیم یک سایتی با وردپرس طراحی کنم، کمی بررسی کردم درمورد اینکه چه تمی مناسب ابن کار هست، ممکنه قالب وردپرس ین سایت ت رو بهم بگی تو بررسی هام داشته باشمش؟
سلام. خوشحالم که این وبلاگ برات جالب بوده.
قالب وبلاگ من Breek یا «بریک» هست که من از فروشگاه «راست چین» خریدمش.
به جز قالب های رایگان خود سایت وردپرس، به فارسی هم سرچ کنی «قالب رایگان»، شاید چیز جالبی پیدا کنی. اما به هرحال اگه پول خرج کنی قالب های خیلی قشنگ تری میتونی پیدا کنی.
و راستی حالا که داری وردپرس یاد میگیری افزونه هایی مثل المنتور هم یاد بگیری خیلی به کارت میاد. با المنتور میشه کلا ظاهر صفحات سایت رو تغییر داد و آیتمهای جذاب و کاربردی اضافه کرد.
اگه زبانت خوبه واسه یادگیری بیشتر وردپرس و چیزهای مربوطه سایت git.ir آموزش زیاد داره.
https://git.ir/courses/?s=elementor
https://git.ir/courses/?s=wordpress&sort=newest&pg=12
خوش به حالت که میتونی انقدر راحت بنویسی
چند سالی هست که با این که همیشه بیکارم ولی احساس میکنم وقت ندارم
انگار همیشه منتظر هستم ، منتظر اومدن نمره هام ، منتظر جواب کنکور ، منتظر سربازی
و همین منتظر بودن باعث میشه نتونم هیچ کاری انجام بدم
دیروز یک مطلب خواستم بنویسم تا ساعت ۱۲ شب طول کشید آخرش هم هنوز کامل نیست
انگار یکی اون شور و هیجان جوانی رو از من گرفته ، شاید تقصیر پدر مادرم هست که هنوزهنوزه فکر میکنند من پای کامپیوتر دارم بازی میکنم مثل بچگی هام
یه ویدیو آموزشی راجب کامپیوتر میگیرم مثلا آموزش فتوشاپ بعد ساعت ها میشینم ویدیو رو نگاه میکنم ولی وقتی موقع عمل کردن میرسه انگار کوهی روبروی من هست ،
احساس میکنم از کاروان رفیقان جا موندم ، اکثرا همشون رفتم یه رشته ای مثل معلمی که کارش حتمی هست
من هنوز دارم به امید روزی که شاید برم سر کار درس میخونم
دوست دارم وقتی یه کار خوبی میکنم ، یه نمره خوبی میگیرم یکی منو تشویق کنه ، ولی انگار که نه انگار
انسان با امید زنده هست و با امید میره جلو ، کاشکی اطرافیانمون یکم شعور داشتن بابت کار های خوب ما رو تشویق میکردن
ببخشید درد و دل کردم باهات رفیق
سلامت باشی
۱٫ علیجان تو خیلی خوب مینویسی. موضوعات جذاب و مهمی هم انتخاب میکنی. بهت قول میدم وقتی کمیت نوشتههات رو زیاد کنی به مرور کیفیتشون به شکل چشمگیری بهبود پیدا میکنه.
منم واقعا خلاق یا سختکوش یا «زیادبنویس» نیستم. فقط مینویسم و منتشر میکنم. متاسفانه میزان نوشته های منتشر نشدهام معمولا برابر و حتی در ماه پیش کمتر از نوشتههای وبلاگی بود.
سخت نگیر. بنویس و منتشر کن. توی هدر یا فوتر یا بخش دربارۀ وبلاگت اگه خواستی سلب مسئولیت کن. بگو من اینجا تعهد نمیدم چیزی یاد بگیرید. به هدف تغییر دادن جهان وبلاگ نمینویسم. برای خودم مینویسم. اون وقت دیگه دستت بازِ باز میشه.
*
۲٫ من از نظر شغلی جزء بیکارهای خونه مون هستم اما برای هرکاری همه باید از قبل باهام هماهنگ کنن وگرنه همه چی به هم میریزه. کلا از اینکه یهو بگن الان باید یه کاری انجام بدی بدم میاد. همه چی باید مال آینده (ترجیحا دور) باشه. 🙂
بعدشم این وقت نداشتن نشون میده که با وجود عدم شاغل بودن (اگه شاغل نیستی)، در واقع بیکار و علاف هم نیستی و همیشه مشغول یه کاری هستی. این خودش نکته مثبتیه. شاید کارهایی میکنی که در واقع باارزشن اما انقد انجام دادی به نظر خودت خیلی پیش پاافتاده هستن.
*
۳٫ من هم همیشه همه چیز رو به دلایلی به آینده موکول میکنم. ایکس رو بعد ایگرگ انجام میدم. حالا بذار تکلیف آلفا معلوم شه اومگا رو انجام میدم و الی آخر. فکر نمیکنم من و توی این تنها باشیم. مخصوصا این که انسانها ذاتا چیزهای سخت رو (از نظر ذهنی، زمانی و مکانی) از خودشون دور میکنن و چیزهای راحت و دوست داشتنی رو نزدیک میکنن.
اگر فقط تو و من مشکل سردرگمی یا بیانگیزگی داشتیم این حوزه خودیاری و موفقیت این همه رشد نمیکرد. باید ببینی مشکلت توی مدیریت زمان و بینظمیه، بیارادگیه، بیهدفیه، یا غیره. من خودم تا مدتها در مورد مدیریت زمان و اولویت بندی میخوندم و همهاش فکر میکردم مشکل از مدیریت زمانه که به چیزهایی که میخوام نمیرسم.
اما دیدم نه. مشکل عمیقتر از این حرفهاست. رویا و هدف ندارم. فعلا هم دارم روی همین کار میکنم و ماه به ماه و سال به سال هدف میذارم (از همین تیرماه شروع کردم. گند زدم. از شهریور به خودم شانس دوباره دادم).
اول باید تکلیف خودمون رو با زندگی معلوم کنیم. چی میخوایم. چه زمانی میخوایمش. و از اون مهم تر برای رسیدن به اون خواسته چه هزینه ای حاضریم بدیم.
*
۴٫ در مورد فتوشاپ. فتوشاپ برای من هم تجربه ناموفقی بوده. سه بار سراغش رفتم. دوبار اول ویدئوهای آموزشی نامناسبی داشتم. بار سوم با دوره ویدئویی استاد سعید طوفانی جلو رفتم (میخواستم لینکش رو بذارم که پیداش نکردم. بعدا پیدا کردم حتما از طریق کامنت وبلاگت یا ایمیل لینکش رو میدم). دوره اش عالی بود. اما باز هم همون اول راه متوقف شدم. چون که هدف مشخصی از یادگیری فتوشاپ نداشتم.
بنابراین خیلی هم خودت رو ملامت نکن. شانس خوبی وجود داره که از یه دوره آموزشی بد (که ۹۵ درصد بازار دستشونه) استفاده کرده باشی. از طرفی. ممکنه مشکل این بوده باشه که نمیدونستی الان که فلان ابزار یا حرکت رو که یاد گرفتی باهاش چیکار کنی (همون بحث هدف یادگیری).
استاد شعبانعلی هم توی بحث یادگیری (توصیه میکنم فایل های صوتی یادگیری شون رو گوش کنی) میگفتن که قبل از مطالعه یا یادگیری یک مهارت اول از خودتون بپرسید که برای چی دارم اینو میخونم یا یاد میگیرم. میخوام جواب چه سوالی رو بدم یا چه مشکلی رو حل کنم (مثلا میخوام توی فتوشاپ چشم های قرمز رو درست کنم).
اینی که برات در ادامه میذارم بخشی از کامنتم توی یکی درسهای سایت متمم بوده:
«من اهمیت محتوای آموزشی و سبکِ کاری آموزشدهنده رو توی یادگیری برنامهنویسی تجربه کردم. بخش بزرگی از سایتهای معروف ایرانی سبک آموزشهاشون همون سبک مدرسه و دانشگاهست، فقط ویدئویی شده.
تقریبا با هرکسی صحبت کردم با من همنظر بوده که توی یادگیری برنامهنویسی نباید سراغ دورههایی رفت که میان صفر تا صد یک زبان رو بهت یاد میدن اما چیز عملی یاد نمیدن. ممکنه من کل داکیومنتیشن (توضیحاتی که معمولا طراحان و سازندگان یک زبان برنامهنویسی برای تشریح و راهنمایی مینویسن) زبان PHP رو بلد باشم اما نتونم یک فرم تماس رو به پایگاه داده وصل کنم. توی رشتههایی مثل برنامهنویسی باید خیلی زود پرید توی آب و دستوپا زد. هرچقدر هم به صورت متنی و ویدئویی بهتون بگن حالا دستتو بکش عقب، حالا آرنجتو خم کن، همزمان پا بزن، و الی آخر، تا زمانی که توی آب نپرید شنا یاد نمیگیرید. یادگیری برنامهنویسی هم مثل شناکردنه.
من با دیدن یه دورۀ خیلی بد تا مدتها از برنامهنویسی دور موندم و علاقهام کور شد – شاید هم علاقۀ زیادی وجود نداشت که به اون راحتی کور شد، اما بعدا که ویدئوهای پروژهمحور یودمی و یوتیوب رو دیدم و پروژههای ساده اما خلاقانه و حرفهای ساختم، دیدم به برنامهنویسی عوض شد.»
*
۵٫ مقایسه کردن توسط خودت و مقایسه شدنت توسط دیگران اجتناب ناپذیره. و به قول خودت توی پست «چند قدم تا سلوک» باعث بروز حسادت یا حسرت میشه.
تا اینجاش تقریبا اتوماتیکه و دست من و تو نیست که حسرت یا حسادت ذهن مون رو درگیر کنه. اما در ادامه ماجرا فرمون دست توعه. میتونی اجازه بدی حس حسرت، حس جا موندن، روحت رو بخوره یا از این حس های بد به جای سوخت موشک استفاده کنی و باهاش بری بالا.
همه مون دوست داریم توسط بقیه (مخصوصا پدر و مادر) تحسین و تشویق بشیم اما در خیلی از مواقع اونها از وجود چیزی که باید تشویقش کنن خبر ندارن. مثلا چیزی که پسر/دخترشون توش داره پیشرفت میکنه یا دستاوردی کمی ناملموسه و پدر و مادر نمیبیننش که بخوان تحسینش کنن. در خیلی مواقع هم ممکنه پدر و مادرمون اهل این چیزها نباشن. که دست خودشون نیست. تربیت نسلهای قبل، آپدیت نیست و قابل ویرایش هم نیست.
*
۶٫ بحث مقایسه و هدفگذاری شد.
مارک منسون توی این پست داستان یک نوازنده گیتار رو تعریف میکنه که بی هیچ حرف و صحبتی از گروه یا بند موسیقی شون کنار گذاشته شد. تصمیم گرفت به اونا ثابت کنه که اشتباه کردن و با موفقیتش اونا رو به غلط کردن بندازه. طرف رفت آدمهای بااستعداد و خفنتری دور خودش جمع کرد و بند خودش رو راه انداخت. به کلی موفقیت رسید. چندتا تور جهانی برگذار کردن، ۲۵ میلیون البوم موسیقی شون فروخته شد و طرف به عنوان یکی از بزرگان موسیقی هوی متال شناخته شد.
اسم اون گیتاریست دیو ماستین و اون بند «متالیکا» بود. متاسفانه دیو ماستین با وجود دستاوردهای بزرگش نتونست متالیکا رو شکست بده. و بعد از اون همه موفقیتی که کسب کرد توی یه مصاحبه ای گفته بود احساس بازنده بودن داره.
چرا یه نفر با کلی دستاورد بزرگ باید احساس بازنده بودن بهش دست بده؟ چون که هدف زندگیش رو درست انتخاب نکرده بود. ماستین هدفش این بود که «از متالیکا هم خفنتر بشه» که متاسفان محقق نشد. اما میتونست این اهداف احتمالی رو انتخاب کنه:
«برگذاری ۱۰ تور جهانی»
«فروختن ۲۰ میلیون آلبوم»
«ماندگار شدن در عرصه هوی متال»
میخوام بگم ما هم وقتی میخوایم هدف زندگیمون رو انتخاب کنیم باید حواسمون باشه خودمون رو بدبختِ پولدارِ بیچارۀ موفق نکنیم.
وقتی همیشه منتظر این باشیم که فلانی رو شکست بدیم یا تشویق فلان کس (ولو عزیزترین افراد) رو جلب کنیم، عملا داریم فرمون زندگیمون رو دست کس دیگه ای میدیم.
*
۷٫ گفتی امید. مارک منسون یه کتابی داره با عنوان «اوضاع خیلی خراب است».
متاسفانه این کتاب و بیشتر کتابها رو به سبک روخوانی و «زودتر تمومش کنم بذارمش توی قفسه برم سراغ کتاب بعدی» خوندم. بنابراین الان خیلی حرفی برای گفتن درباره اش ندارم. توصیه میکنم علاوه وبلاگ مارک منسون، کتابهاش رو هم حتما بخونی.
این سه تا لینک شاید برای آشنایی با کتاب مذبور مناسب باشن:
لینک استاد شاهین کلانتری
لینک متمم
لینک سایت علم ما
*
۸٫ چرا بخشش؟ 🙂 ما مردم به جز همدیگه کسی رو نداریم. هرچی بیشتر با هم حرف بزنیم، درددل کنیم، همفکری کنیم، دغدغههامون رو به اشتراک بذاریم، و همدلی و همیاری کنیم به هم نزدیکتر میشیم و در نهایت زندگی برای همه مون قشنگتر میشه.
شاید فاصله جغرافیاییمون زیاد باشه اما از نظر ذهنی اتفاقا نزدیکیم.
شاد و تندرست باشی.