آخرین باری که رفتیم مشهد، خیلی خوش گذشت. مخصوصا این که با قطار رفتیم خیلی باحال بود. من خیلی مذهبی نیستم. اما مگه میشه کسی بره حرم امام رضا (یا کلا هربارگاه یا مکان مذهبی) و مناسکی رو به جا نیاره؟
خلاصه تاجایی که یادم هست، چندبار رفتیم حرم. نماز خوندم، نهج البلاغه خوندم، دعا خوندم و … .
احتمالا دیدین که توی حرم، یه جاهایی هست که فرش انداختن اما به لحاظ فنی داخل ساختمون نیست. نمیدونم به اونجاها چی میگن. خلاصه چون شلوغ بود، رفتم اونجا نشستم. بعد از خوندن قرآن یا نهج البلاغه (یه کتاب بود به هرحال)، شروع کردم به دعا کردن. دعای عربی نه، از همین دعاها «خدایا خودت این بلاد کفر رو به خاک و خون بکش. 😉 » یا «خدایا جون من یه کاری کن، این مشکل کتفم جدی نباشه.».
تا به اصل کاری (یعنی خواستههای خودم) رسیدم، حس کردم یه چیز آبکی ریخت رو دستم. خوشبختانه زمستون بود و من یه کاپشن ضخیم پوشیده بودم. نگاه که کردم دیدم از بالای بازوم تا زیر آرنجم خرابکاری کبوتره. بعد میگن چرا جوانان دین و ایمان ندارن. البته باید بگم از اون موقع تا الآن کلی مشکل حل شد و کلی مشکل جدیدتر سبز شد. به هرحال زندگیه و مشکلاتش.
به نظر من خدا، هیچ وقت نمیاد مشکل رو برای ما کامل حل کنه. یعنی به جای اینکه در رو باز کنه یا کلید رو بهمون بده، کلید رو یک جایی قرار میده که ما اگر یکم تلاش و کوشش (فکری یا فیزیکی) کنیم، پیداش میکنیم.
خود من یک مشکلی داشتم که به خاطر یه اتفاق عجیب و غیرمنتظره رفع شد، اصلا هنوزم که هنوزه با خودم میگم چی شد که طرف این حرکت رو زد؟ ولی نصف کار انجام شد، نصف دیگهاش به عهده خودم بود. طناب رو انداختن پایین، ولی چون طناب کوتاه بود مجبور شدم خودم چند متر دیوار رو برم بالا تا برسم به طناب.
توی زندگی همه همچین اتفاقهایی هست. این ضرب المثل:
«از تو حرکت از خدا برکت.»
برای من خیلی حقیقیه.
یک سوال مهمی که ذهن من رو همیشه درگیر کرده و به امیدخدا وقتی که به جوابش رسیدم، توی همین سایت مینویسمش، اینه:
اصلا چرا خداوند در زندگی انسانها مشکلات رو قرار داد؟
میدونم که خیلی از مشکلات به گردن خود انسانهاست یا تاحدی انسان درش دخیل بوده. مثلا مشکلی مثل سیل و ریزگرد تا حد زیادی تقصیر ما هست. البته نه منِ نوعی، بلکه سیاستهایی که حکومت کشور من در سالیان اخیر در پیش گرفته و مشکلات مدیریتی مقصر هستن.
جنگ هم به نوعی از طمع و خشونت انسانهاست. اما اون کودک بیگناه که بمب میخوره به خونهاش و اصلا نمیفهمه زندگی چی بوده چه تقصیری داشته؟
یا زلزله، این که واقعا تقصیر انسان نیست. یک چیز طبیعی اما مرگباره. البته این یکی با پیشرفت معماری و مهندسی تا حدی قابل پیشگیریه، حداقل در بعضی کشورها.
حالا اینها مشکلات کلان یا بحران بودن. اون بچهای که در یک خانوادۀ فقیر به دنیا میاد و میشه کودک کار چه گناهی داره؟
امیدوارم روزی برسه که همۀ مشکلات حل بشن. روزی که دیگه ثروتمند و مستمند بیمعنی باشه، پدیدههای طبیعی کنترل بشن، کشور و مرز و ارتش و جنگ افزار توی فرهنگ لغات نباشه، و کلی اتفاق خوب بیفته. دنیایی قشنگ و نو.
میدونم بهش میخوره یک آرمانشهر بشه و متاسفانه در ادبیات، معمولا آرمانشهرها به پادآرمانشهر تبدیل شدن. اما به نظرم نشدنی نیست.
«در میان همه آرمانهای سیاسی، آن که ادعای خوشبخت کردن جامعه بشری را دارد، از همه خطرناکتر است. تلاش برای برپایی بهشت بر روی زمین، همیشه به جهنم راه بردهاست. کسانی که میپندارند، قادرند بشریت را سعادتمند کنند، انسانهای خطرناکی هستند. اساساً رؤیای ساختن بهشت بر روی زمین، رؤیای خطرناکی است، چراکه پس از مدتی باور میکنند که حق دارند، تعداد بیشماری انسان شرور را از میان بردارند، تا دیگران را به اصطلاح سعادتمند کنند.» (پیوند)
کارل پوپر – جامعه باز و دشمنان آن
امیدوارم ثابت بشه که آقای پوپر اشتباه کرده.