(خیلی از مواردی که توی این نوشته بهشون اشاره میکنم، به شدت وابسته به دیدگاه و علم محدود من (و هر شخصی) هستن. بنابراین ممکنه از نظر شما اشتباه باشه. توی انگلیسی به این موضوعاتی که فرد به فرد دیدگاه متفاوتی بهش دارن میگن subjective معادل فارسیش رو اگه میدونید به من هم بگید)
یه تصویر چند وقته روی کاغذ کشیدم گذاشتم جلوی آینه. فکر کنم توی یکی از کتابهای مجموعۀ «راز جذب پول در ایران» از علی اکبری دیده بودم. البته من یک موردش رو تغییر دادم اما بقیهش همونه.
هشت اصل موفقیت یا هشت نکته برای موفقیت:
- رویا
- هدف
- امید
- صبر
- اراده
- تلاش
- نظم
- برنامه ریزی (این رو من گذاشتم)
این لیست تقریبا ترتیب داره.
اول یه رویایی داریم. اگه میخوایم به حقیقت بپیونده باید تبدیل بشه به هدف. با امید و البته واقعگرایی برای هدف برنامه ریزی میکنیم. براش زمان مناسب انتخاب میکنیم و صبر پیشه میکنیم. طبق برنامه و با نظم و ارادۀ آهنین، طبق برنامه به سمت هدف حرکت میکنیم.
تفاوت رویا و هدف
رویا یعنی این که میخوام لاغر بشم.
هدف یعنی این که میخوام تا پایان شهریور ۱۴۰۰ وزنم ۱۵ کیلوگرم کم بشه.
رویا یعنی میخوام خیلی پولدار بشم.
هدف یعنی دلم میخواد وقتی ۴۵ سالم شد، یه کارخونۀ مطرح توی حوزۀ قطعه سازی داشته باشم. و مثلا ۵۰ میلیارد تومن (با احتساب تورم هرسال باید این رو عوض کنیم) دارایی داشته باشم.
رویا مبهم و بیحدومرزه. میتونه حتی ناشدنی باشه.
در مقابل، هدف واضح و قابل اندازهگیریه. قابل اندازه گیری بودن هم اول کار مهمه و هم در طول مسیر. فقط منم که وقتی سوار ماشین میشم اولین سوالم اینه که چند کیلومتر تا مقصد مونده و هر نیم ساعت میپرسم چقد رفتیم؟
هدف بهتره قابل بخشبندی باشه. یعنی بشه یه هدف بزرگ رو به بخشهای کوچک خرد کرد تا کمکم هر بخش کوچک انجام بشه و در نهایت هدف نهایی حاصل بشه. مثل یه پازل که هزارتا قطعه داره. باید همه قطعات کنار هم و سر جای خودشون باشن تا تصویر نهایی (هدف) به شکل زیبای خودش نمایان (محقق) بشه.
وقتی بگی میخوام پولدار بشم و تا آخر عمر با همون فرمون بری، حتی اگه به اندازه جف بزوس و ایلان ماسک هم پول داشته باشی باز هم شاید مطمئن نباشی که به آرزوت رسیدی. قابل اندازه گیری بودن هدف اینه که نه تنها به راحتی متوجه محقق شدنش میشی بلکه در طول مسیر هم میتونی میزان پیشرفت رو تحت نظر داشته باشی.
مثلا ابی و شادمهر رویاشون «دنیای بیکینه» بود. این فقط و فقط رویاست. اما میشه با هدفگذاری و قدمهای کوتاه به سمتش حرکت کرد. مثلا با کارهای انسان دوستانه یا کمک به کمتر شدن اختلاف طبقاتی یا اختلافات قومی و ملی. مثلا ابی تصمیم بگیره به ۵۰۰۰ بچۀ فقیر در آفریقا کمک هزینۀ تحصیل بده. یا به ۱۰۰۰ خانواده برای راه اندازی کسب و کار کمک کنه. البته نمیگم ابی توانایی یا علاقهمندی انجام این کارها رو داره ها. برای باز شدن مطلب این مثال رو زدم.
امید خوبه یا بد؟
افکار من در مورد امید پر از تناقضه. خودم رو از طرفی نسبت به آینده مثبتاندیش میدونم چون خیلی بهش فکر میکنم و کلی کار توی ذهنمه. وقتی امیدی نداشته باشی نمیتونی برای آیندهات برنامه ریزی کنی. پس من امید دارم.
اما از طرفی، خوشبختانه هیچ وقت درگیر افکار فانتزی و رنگین کمونی (منظورم بچگانهست) نیستم. و تحت تاثیر محتوای خودیاری و موفقیت زردی که با امید توخالی پرمون میکنه هم قرار نمیگیرم. سعی میکنم همیشه به بدترین اتفاقات هم فکر کنم و براشون آماده باشم.
مثلا وقتی میخوام به یکی پول قرض بدم این احتمال که هرگز پس نده رو در نظر میگیرم و تقریبا قید پولی که دستم خارج شده رو میزنم.
یا وقتی میخوام یه سرمایهگذاری (وقتی میگم سرمایهگذاری فکر نکنید رقم بزرگیه) کنم، همیشه پس ذهنم هست که با توجه به ریسک n درصدی این بازار (مثلا ۵۰ درصد) احتمال جدیای هست که پولم از دست بره. پس همین اول کار برای باختن آمادهام.
یه جملهای منتسب به یه آقای به اسم مل بروکس هست (+):
«به بهترین نتیجه امیدوار باش، اما انتظار بدترین نتیجه رو هم داشته باش.»
یعنی از نظر ذهنی روی موفقیت متمرکز باش و براش تلاش کن. اما امکان باخت رو هم در نظر داشته باش. مثل کسی که میلیونها دلار بار رو با امید زیاد میخواد با کشتی جابهجا کنه (امید به بهترین)، اما از طرفی حاضره که پول خوبی هم برای بیمۀ بارش خرج کنه (انتظار بدترین). اگه خیلی ترسو بود، از ترس دزد دریایی و غرق شدن کشتی و پیدا نکردن مشتری اصلا حاضر به ریسک سفر و تجارت راه دور نمیشد. اما اونقدر شجاع و محتاطه (آره به نظرم این دوتا میتونن همراه باشن) که ریسک سفر رو به جون بخره و هزینۀ بیمه رو هم بده تا ضررش رو کاهش بده.
امید خوبه و ما رو زنده نگه میداره. اما نباید به کلی چشممون رو روی اتفاقات ناگوار و برخلاف انتظار هم ببندیم.
اراده، نظم و برنامه ریزی (و انگیزه)
اینها تقریبا جداناشدنی هستن. برنامه ریزی سخت نیست. این که با اراده و نظم بهش عمل کنی سخته. هرچند خود برنامه ریزی هم درجات مختلف داره و قطعا میشه درش پیشرفت کرد.
به نظرم اراده ریشهش در انگیزه ست. ریشه انگیزه در علاقیات و رویاهاست. در مورد انگیزه آدمهای بزرگتر و سایتهای معتبر زیاد نوشتن. اما چیزی که من تا الان باهاش راه اومدم این بوده که اگه کاری که داری انجام میدی (تمیز کردن اتاق، برنامه نویسی، بازی کردن، تعمیر موبایل، دستشویی کردن، هدایت شرکت، فروش کالا، نویسندگی و …) برات جذاب باشه قطعا انجامش میدی. اینجا نقش انگیزه واقعا مهم نیست. چون نفس کار به اندازه کافی جذاب هست.
انگیزه وقتی خودش رو نشون میده که مجبوری کاری مفید و در راستای هدفت انجام بدی که اصلا برات (و شاید برای انسانها) جذاب نیست. مثل مطالعه، تمیز کردن دستشویی (واقعا حال ندارم توضیح بدم چه فایدهای برای ما داره و در نیل به اهداف چه نقشی داره)، رفتن توی چاله سرویس و روغنی شدن، تحمل کردن کارفرمای مزخرف و یا مشتری رومخی و الی آخر.
اینجاست که انگیزه خودش رو نشون میده. مهم نیست عاشق سر و کله زدن با مردم هستی یا نه. اگه رویایی داشته باشی که برات جذاب باشه، میتونی اون کار ناجذاب رو حتی به نحو احسن انجام بدی. اون قدر انجامش بده که یا تموم شه یا از شرش خلاص شی.