راستش اولین عضویت من توی کتابخونه برای زمانی هست که برادرم عضو بود. مطمئن نیستم که من هم عضو بودم یا نه اما به هرحال همراهش میرفتم و کتاب به امانت میگرفتم.
عضویت جدی من یکی دو سال پیش بود. دورۀ امتحانات ترم برای مطالعه به یه محیط آروم نیاز داشتم و سالن مطالعه تقریبا چیزی بود که میخواستم. یک کتاب هم قرض گرفتم ولی قسمت نشد بخونم.
بالاخره همین دیروز، عضویتم رو توی همون کتابخونه تمدید کردم. کتابخونههای «شبکه کتابخانههای عمومی شهر تهران» همگی به هم وصل هستن. یعنی یک بار اطلاعات لازم و ۱۴ تومن پول میدیم و برای یک سال عضو تمام کتابخونههاشون هستیم و از تمامی خدمات میتونیم استفاده کنیم.
متاسفانه انقدر کسی به کتابخونۀ محل ما نرفته، کلی کتاب خوب هست که میشه امانت گرفت. مثلا روی یک میزی رمانهای خوب (یا پرطرفدار) رو چیدن. از «قصر» تا «عقاید یک دلقک» و «من پیش از تو» پیدا میشه.
من که کمی با توسعه فردی آشنایی دارم و دارم زور میزنم خودم رو بهتر کنم، حس میکنم خیلی عقبم. پس تکلیف اینهایی که اصلا با کتاب و توسعه فردی و یادگیری بیگانهان چیکار میکنن؟
آها، اونا با اینستاگرام و تلگرام و شغل و خانواده و روزمرگیها درگیرن. البته خانواده و شغل هم خیلی مهمان ولی یادمون نره، لازمۀ پیشرفت، یادگیریه. انتظار نداشته باشیم کسب و کار بعدیمون با همین دانش و تجربه شکست نخوره. مثل این میمونه که بخوای بری مدام نخونده (یا با روش یادگیری تکراری) امتحان بدی، معلومه که نتیجه عوض نمیشه.
پس من همینکه میدونم باید چیکار کنم، چند گل جلواَم، اما این کافی نیست. باید واقعا انجام بدم. واقعا باید فکر و ذکرم (و اعمالم) حول محور یادگیری و بهتر شدن باشه.
(در واقع نوشتههایی مثل این بخش، تلنگری برای خودم هستن.)