برنده تمرکز می‌کند، بازنده افشانه‌ای عمل می‌کند.

این یکی از جملاتیه که در کتاب برنده‌ها و بازنده‌ها خوندم. این کتاب رو اولین در پستی از استاد محمدرضا شعبانعلی دیدم. واقعا هم طبق گفته ایشون:

گاه یک جمله اش برای یک روز زندگی کافی است.

بد بینانه گفتم: گاه بعضی جمله هایش برای یک عمر زندگی کافیست.

واقعیت را نگفتم: جمله هایی دارد که برای تمام تاریخ یک ملت کافی است!

برای من این جمله که اول نقل کردم خیلی جالب بود. این یکی از اصولی هست که شاید برای خیلی‌ها واضح باشه اما بیشتر کسانی که من می‌شناسم در عمل خیلی این اصل رو مد نظر قرار نمی‌دن.

این نوشته در روزنوشته‌ها رو هم بخونید. در این نوشته برای من یکبار برای همیشه پروندۀ «چیدن یا نچیدن همۀ تخم مرغ‌ها» در یک سبد بسته شد.

نتیجه‌ای که من از حرف‌های استاد شعبانعلی گرفتم این بود که در جایی که کنترلی نداریم بهتره تمام منابع رو صرف نکنیم (مثل بورس)، اما در جایی که نسبتا کنترل زیادی داریم (مثل زندگی خودمون) باید به صورت لیزری عمل کنیم. اللخصوص وقتی که ماموریت شخصی خودمون رو بشناسیم دیگه اصلا نباید نگران ریسک از دست دادن باشیم و باید با تمام منابع برای تحقق اون ماموریت یا آرزو تلاش کنیم.

بنابراین بهتره من تا زمانی که زبان انگلیسی‌ام به درجه‌‌ای نرسیده که بتونم کتاب‌های عمومی و تخصصی خودم رو مطالعه کنم بهتره به فکر زبان سوم نباشم. به چه دردی می‌خوره اگه بلد باشم توی ده تا زبان سلام و احوال پرسی کنم و آدرس فرودگاه رو بپرسم، وقتی نمی‌تونم از ظرفیت‌هاشون بهرۀ مناسب ببرم.

مجموعۀ نوشته‌ها در بحث گوسفندنگری یا استفادۀ حداکثری از ظرفیت‌ها (این لینک برای سومین نوشته بود از همین به نوشته های قبلی میرسید)

من برای یک مدت بین گرافیک و برنامه نویسی و تولید محتوا گیر کرده بودم. حتی تلاش می‌کردم یادگیری و تمرین هرسه رو انجام بدم. خوشبختانه گرافیک خیلی زود از بین گزینه‌ها کنار رفت. شاید علاقه نداشتم شایدم در اون زمان اولویت کمتری داشت. هرچند یکی دوهفته‌ای کلی سناریو برای آینده خودم به عنوان گرافیست چیده بودم.

بعدش توی ذهن من بین برنامه نویسی و تولید محتوا جدال سختی بود. چون به ذاته به خوندن و نوشتن (و نتیجتا یادگیری) علاقه دارم. و از طرفی به کامپیوتر و برنامه نویسی هم علاقه دارم. پس آروم آروم سهم برنامه نویسی در برنامۀ روزانۀ من و سناریوهای آینده بیشتر و بیشتر شد.

نمی‌گم که الآن برنامه نویس حرفه‌ای‌‌ام. یا خیلی کار می‌کنم. اما همین پیشرفت‌های کوچیکی که در برنامه نویسی داشتم میسر نمی‌شد اگر می‌خواستم همزمان برای یادگیری یک یا دو حرفۀ دیگه هم انرژی بذارم.

نکته جالب می‌دونید چیه؟ معمولا می‌گن برنامه نویسا توی طراحی (گرافیک) و زیبایی‌ها بصری استعداد ندارن. یا خیلی از برنامه‌نویس‌ها ممکنه توی نوشتن ضعیف باشن. اما طراحی UI کاملا به حیطۀ گرافیک وابسته‌ست و طراحی UX به نویسندگی. طراح رابط کاربری (UI) جلوه و زیبایی پروژه رو به وجود میاره. طراح تجربه کاربری (UX) با استفاده از واژگان درست و ظرافت کلامی احساس بهتری به کاربر می‌ده (یا ترغیبش می‌کنه به خرید محصول).

بنابراین هرسه حیطۀ تقریبا موردعلاقۀ من به شدت همپوشانی دارن. ممکنه بعدا برم به سمت کاری که هم توانایی‌های یک برنامه‌نویس رو به کار بگیره و هم دانش یک نویسنده رو.

من چندباری شنیدم که فعالیت‌های میان‌رشته‌ای شانس موفقیت بهتری دارن. مثلا اینجا در بند دوم نوشته، استادم عزیزم تقریبا به این بحث اشاره کردن.

بنابراین من فعلا لیزرم رو سوسوکنان روی برنامه نویسی وب گرفتم. توی این که به حد قابل قبولی رسیدم لیزر رو یکم جابه‌جا کردم تا بعضی از اشعه‌هاش به نویسندگی هم بخورن.

راستی اون جملۀ اول این نوشته، نسخه انگلیسی‌اش دقیق‌تر و موجزتره:

A winner focuses, a loser sprays.