آیا اصلا می‌توان قضاوت نکرد؟

«بعضی‌ها می‌گن قضاوت نکنید. مگه می‌شه قضاوت نکنیم. شما وقتی تا اینجای حرف‌های من رو گوش کردی یعنی به نظرت این فایل ارزش گوش کردن ادامه‌اش رو داره. پس بهتره بگیم، پیش‌داوری نکنید یا قضاوت رو به تاخیر بندازید.»

فکر کنم این جمله در فایل صوتی «هنر شاگردی کردن» از محمدرضا شعبانعلی عزیز بود. البته از جمله‌بندی مطمئن نیستم اما اصل مطلب همین بود.

بنابراین چه بخواهیم چه نخواهیم، همواره درحال قضاوت کردن هستیم. شما پس از قضاوت دربارۀ عنوان این نوشته تصمیم گرفتید که به ادامۀ مطلب بیایید. من هم درحال نوشتن، مخاطبین احتمالی را قضاوت می‌کنم و نسبت به حدسیاتم درباره‌شان، سبک نوشتن و لحن نوشته را انتخاب می‌کنم.

بهترین توصیه این است که تا حد ممکن در قضاوت درنگ کنیم. چرا؟ زیرا تمام واقعیت در نگاه اول مشخص نمی‌شود. زیرا ذهن ما انسان‌ها به شدت خطاکار و فریبکار است.

در شرح ماجرای مردیث ماران گفتم که او فقط با داشتن چند مورد در کنار هم، برای خود خاطره‌ای ساختگی پدید آورد. مردیث تصمیم نگرفت که به خودش و دیگران دروغ بگوید یا به پدرش تهمت ناروا بزند، این ذهنش (یا دقیق‌تر، حافظه‌اش) بود که او و دیگران را فریب داد.

خاطرۀ تهمتی که من هم به پدرم زدم از یادم نمی‌رود، فکر می‌کردم پدرم فلان وسیله من را با خود به مسافرت برده؛ حتی چندین دلیل و برهان هم برای خانواده آوردم. در انتها معلوم شد آن وسیله در کشوی اتاق خودم بوده.

البته بارها هم طعم تلخ تهمت را چشیده‌ام. شما هم طعم‌اش را چشیده‌اید. امیدوارم روزی برسد که هیچ‌کس بی‌دلیل و بدون برهان به دیگری بهتان نزند.

یک بار در یک شبکۀ اجتماعی، عکسی دیدم از خانم‌های روستایی جوانی که به دلیل کار سخت و نبود امکانات و آسایش؛ در جوانی سیمایی بسیار افتاده و پیر داشتند. (+)

تنها گناه من این بود که پرسیدم: «خب دلیل این پیری ظاهری زودرس این خانم‌ها چیه؟»

آماج حملات قضاتی که در زمان تنفس بین دو جلسۀ دادگاه، در توییتر شغل‌شان را ادامه می‌دادند شروع شد.

به من گفتند: احتمالا زندگی خیلی خوش و خرم و آسوده‌ای داری، از اطرافت بی‌خبری، بعد یک مقدار جفنگ نقل کردن که زندگی این عزیزان روستایی اینجوری هست و … .

یک یابوی دیگر عرض کرد: انگار از یک سیارۀ دیگه اومدی، اگه ایرانی (!) ماشینت رو بردار، چهار ساعت از شهر خارج شو، به اولین آبادی که برسی می‌بینی، مردمش با یکم بیشتر کمتر همین شکلی‌ان.

موجود اولی که به من پاسخ داد، گوشی موبایل‌اش آیفون بود. شما را نمی‌دانم ولی برای من آیفون به معنای ثروت یا حداقل ارضای حس لاکچری بودن است. موجود دوم فرمود: توی همه روستاها کم و بیش همین‌ان.

نمی‌دونم ایشون چندتا روستا رفته بوده ولی توی روستای ما، اونقدرها هم وضع بد نیست. قبول دارم زندگی هم‌ولایتی‌های ما هم سخته؛ اما هیچ‌کدوم‌شون در بیست و چند سالگی چهرۀ یک فرد سالخورده را نداشتند و ندارن. روستای ما، خنجین از توابع شهرستان فراهان در استان مرکزی هست. و من با خانواده حداقل سالی یکبار به خویشاوندان روستانشین‌مون سر می‌زنیم.

فکر می‌کنید دلیل حرف‌های آتشین آن به ظاهر دلسوزان چه بود؟

من می‌گویم رفع مسئولیت. با توپیدن به من که نه در سرنوشت آن بانوان نقشی داشتم و نه توهینی کرده بودم، فقط می‌خواستند که احساس کنند، کمکی به آن بانوان کرده‌اند.

فکر کردند من در ناز و نعمت زندگی می‌کنم. اما نمی‌دانم گوشی آیفون در آن میانه چه می‌گفت. گوشی من چیست؟ Honor 8 Lite

پایین‌ترین مدل‌های آیفون (۴ و ۵) از گوشی من گران‌تر هستند.

آن یکی هم‌میهن بافکر هم که احتمالا تنها تجربه‌ای که از محیط روستا داشته، دیدن این چند عکس بوده.


چه جالب در این چند سطر بالاتر من هم دربارۀ کسانی قضاوت کردم که هیچ‌گونه شناختی به جز آن چند پیام از ایشان ندارم.

داوری کردن دیگران بدون شناخت و آشنایی، به همین راحتی بود. هزار افترا به هم چسباندیم.

_ پسرِ آقا محمدعلی، دو ساله که از سربازی اومده ولی هنوز شغل درست و حسابی نداره.

+ از تنبلی و بی‌عرضگی‌ شه. (اصلا هم ربطی به تصمیماتی که برایش گرفته شده و شرایط جامعه ربطی ندارد)

_ دیدی این فاطمه بالاخره از کامران طلاق گرفت. من از اولم می‌دونستم این دوتا به درد هم نمی‌خورن.

+ آره بابا. این از اون کامران که مثل سگ هار می‌مونه، اونم از اون فاطمه که همۀ جزئیات زندگی‌اش رو می‌ذاره کف دست مامان و آبجی‌اش. (اصلا هم ربطی به دخالت‌های بیجا یا مشکلاتی که ممکنه به ذهن ما خطور نکنن نداره)

همین امروز داشتم یکی از پست‌های قدیمی محمدرضای عزیز رو می‌خوندم: (+)

«خدایی که من به او ایمان دارم، مرا به خاطر انبوه کارهای خوبی که نکرده‌ام بازخواست می‌کند. نه به خاطر معدود کارهای بدی که کرده‌ام.»

محمدرضا شعبانعلی

کامنت یک ناشناس:

این هم تعریف از خود ؟! معدود کارهای بد ؟‌که یعنی من بد نیستم !‌خیلی خوبم اینقدر هم وجدانم آئینه است و پاک است و … و اینقدر افکارم خوب است و انرژی مثبت !‌که دنبال کارهای خوب می رود و … و ضمناً خدایی که به آن ایمان دارم !‌

اولین بار بود که به سایتتان آمدم نمی دانم اصلا کی هستید اما ازت متنفرم شدم :‌ حس خودخواهی ٰ‌حس غرور حس جانماز آب کشیدن مثل خیلی های دیگر در این جامعه . حس می کنم مثل اکثر قلم به دست ها هم خیلی متوقع باشید ! خدا را شکر اکثر نویسنده های درست و درمان معاصر تو دوره ما رشد و نمو نکردند ! وگرنه می شدند مثل شما ٰ مثل … ٰ‌مثل … مثل خیلی هایتان .

یقین دارم ایمان که نداری یک جای کارت هم می لنگد یقین دارم خیلی دیگران را اذیت و آزار می کنی

پاسخ محمدرضا:

چقدر خوب است که دانش و شناخت و معرفت شما در حدی است که بر اساس یک جمله‌ می‌توانید در این حد انسانها را بشناسید و با «یقین» در مورد دیگران قضاوت کنید. خداوند «شیطان» را از دست شما حفظ کند…

(من محتویات کامنت‌ها را عینا کپی کرده‌ام، مشکل نگارشی از نویسنده هست)

این دو کامنت را باهم مقایسه کنید. اولی سرشار از عجله‌ست. برای چه؟ برای کوبیدن شخصی که یقین دارد، طرف مقابل تجسم زندۀ شیطان است. خوشبختانه خودش هم اذعان دارد که برای اولین بار به سایت محمدرضا آمده.

من چندماهی‌ست که به طور جدی پیگیر محمدرضا شعبانعلی شده‌ام. اما بارها پیش آمده که پس از خواندن چندین پست و کامنت، یک جمله نگاه من به او را به کلی تغییر داده. بنابراین ما هیچ‌کسی را نمی‌توانیم به‌طور کامل بشناسیم.

مخاطب اصلی این نوشته منِ خطاکار و سراپا تقصیرم که به غریبه‌ها و نزدیکانم تهمت زده‌ام. امیدوارم این نوشته باعث شود پیش از قضاوت کمی‌ بیشتر فکر کنیم.

(به صورت تمرینی این مطلب رو به زبان کتابی نوشتم – به نظرم این زیادی خشک بود. باید به یک چیزی بین املای شکسته و نشکسته برسم)